تصور کنید در کار و تخصص خود انسان موفقی هستید. یک روز خیلی ساده به مطب پزشکتان می روید و او در کمال خونسردی ناگهان به شما می گوید که متاسفانه دچار بیماری زوال عقل (آلزایمر) شده اید و بعبارت ساده تر تنها چند سال دیگر بیشتر زنده نیستید. احتمالا دچار نوعی شوک و ناباوری می شوید٬ هضم کردن بعضی مسایل کار ساده ای نیست و این هم یقینا یکی از آنهاست. اما ماجرا همین جا تمام نمی شود و کمی زودتر یا دیرتر عمق فاجعه را زمانی در می یابید که متوجه میشوید بدترین قسمت ماجرا آن است که به شکلی اجتناب ناپذیر و آرام آرام مغزتان رو به فروپاشی خواهد رفت و بسیاری از توانمندی های ذهنی و روانی خود از جمله حافظه٬ استدلال٬ تفکر و هر آنچه از شما ماهیت منحصر به فرد انسانی تان را ساخته و می سازد را از دست خواهید داد تا در نهایت مرگ پایانی بر این تراژدی عظیم باشد. به نظر بغایت ترسناک و تکان دهنده می آید٬ چیزی شبیه به برخی فیلم های سینمایی یا آن دسته خیالات ترسناکی که هرگز دوست نداریم بهشان فکر کنیم و حتا چه بسا شاید در ناخودآگاهمان هم دوست داشته باشیم آن را از آن نگون بختانی دیگر بدانیم و نه سرنوشت محتوم خودمان. اما فقط یک لحظه تصور کنید اگر واقعا این اتفاق برای شما می افتاد٬ چه می کردید؟
آنچه گفته شد نه بخشی از سناریوی یک فیلم دراماتیک هالیوودی٬ که گرته ای از پلان آخر زندگی “ویلیام اوترموهلن” هنرمند فقید آمریکایی بود که در سال ۱۹۹۵ اتفاق افتاد. او نقاشی چیره دست و ساکن لندن بود و کارنامه کاری و هنری درخشانی را از خود بجا گذاشته بود. وی در سال ۱۹۳۳ در آمریکا بدنیا آمد٬ در دانشگاه فیلادلفیا هنرهای زیبا خواند و در اواخر دهه ی پنجاه میلادی به آکسفورد رفت و در نهایت در لندن اقامت گزید و تا آخرین روز حیاتش آنجا بود. او در طول زندگی حرفه ایش آثار بسیاری از خود بجا گذاشت و در گوشه و کنار دنیا نمایشگاه های بسیاری برپا کرد. در سال ۱۹۹۵ پزشکان تشخیص دادند که وی دچار آلزایمر شده است و این آغازی برای پایان بود؛ اما پایانی که وی با جسارت و جاه طلبی مثال زدنیش از آن نه یک تراژدی که میراثی تحسین برانگیز و جاودان برای خود ساخت. “از همان موقع که متوجه وضعیتش شد٬ تصمیمش را گرفت تا با هنرش آنچه که با آن مواجهه شده بود را بهتر بشناسد و به سایرین نشان بدهد؛ آن هم با کشیدن پرتره هایی از خود” اینها را همسرش پاتریشا به خبرنگار نیویورک تایمز می گوید
از سال ۱۹۹۵ تا سال ۲۰۰۰ و در یک بازه ی زمانی ۵ ساله٬ پرتره هایی که اوترموهلن هر سال از خود کشید سیر زوال عقلش را در نتیجه ی آلزایمر به شکلی گویا و شگرف نشان می دهد و در حقیقت بازتابی بی نظیر از دگرگونی مغزش در نتیجه ی این بیماریست. بخاطر مشکلات حاصل در کنترل حرکتی (که در نتیجه ی اثر مخرب بیماری بر مراکز مربوط به تنظیم و کنترل حرکات در مغز است) تصمیم گرفت بجای کار با رنگ روغن از آب رنگ و مداد رنگی استفاده کند. از سویی دیگر به نظر می رسد که انگار نوعی کشف دوباره ی رنگ در قالبی هنری را در آثارش می توان دید؛ مثلا در پرتره ی سال ۱۹۹۶ چهره اش را به رنگ زرد زنده و درخشانی کشیده است و در حاشیه شانه هایش نوار نارنجی رنگی قابل مشاهده است اما در پرتره ی سال ۱۹۹۹ می بینیم که رنگ ها در پرسپکتیو مسطح چهره اش به شکلی مفرط بکار رفته و در نهایت در آخرین پرتره اش در سال ۲۰۰۰ او تنها از رنگ های سیاه و سفید برای به تصویر کشیدن چهره ی خود استفاده کرده است
به باور شخصیم بکار بردن عبارت “افول هنری” برای او و آثار سالهای پایانی حیاتش شاید واقعا غیرمنصفانه و حتا بنوعی بی رحمانه باشد. “او در سال ۲۰۰۷ از دنیا رفت اما در واقع او سالها پیشتر مرده بود٬ سال ۲۰۰۰ یعنی همان وقتی که متوجه شد دیگر نمیتواند بخاطر پیشرفت بیماریش هیچ نقاشی و یا پرتره ای از خود بکشد. در نهایت دیدن اینکه دیگر حتا نمی تواند نقاشی های خودش را بخاطر آورد غم انگیزترین بخش داستان بود” این ها را پاتریشیا که خود کارشناس تاریخ هنر است در برابر جمعی از بازدیدکننده های نمایشگاهی از آثار همسرش در حالیکه آکنده از حس همدردی عمیقی بودند بیان می کند
در واقع بر اساس آنچه تحقیقات علوم اعصاب نشان میدهد و بتازگی نیز این یافته ها بیشتر مورد تایید قرار گرفته٬ هنر و از جمله نقاشی و موسیقی می تواند به بسیاری از افرادی که دچار وضعیت مشابهی هستند کمک نماید تا سیر پیشرفت بیماری را کند نمایند و از نظر ارتباطی و اجتماعی٬ توان و پویایی خودشان را بیشتر حفظ نمایند. ”راستش در چنین موارد خاصی٬ شاید بهتره واقعا امیدوار باشی تا فرد اگر قراره توانمندیهای ذهنیش را از دست بدهد هر چه زودتر این اتفاق بیافتد؛ چون وقتی مغز و توانمندی های گوناگونی که زندگی را بعنوان یک انسان برای تو و سایرین معنادار می کند در حال از دست رفتن و نابودیست و تو همچنان به نوعی و به طریقی از آن آگاهی داری و متوجهی که چه اتفاقی برایت در حال رخ دادن است٬ در واقع این یک تجربه بی نهایت وحشتناک و دردناک می تواند باشد. چیزی که آن را در آثار اوترموهلن و بخصوص آخرین پرتره هایش به روشنی می توان دید٬ اینکه او در پایان حتا از همین میزان آمرزندگی کوچک هم بی نصیب ماند.” این ها را استفان جنتلمن٬ استاد آسیب شناسی عصبی (نوروپاتولوژی) در کالج سلطنتی لندن می گوید
در این ویدیو بنام "با آلزایمر می رقصد" دگرگونی رابطه انسانی بین دختر و پدری که دچار چنین وضعیتی شده است را به
شکلی زیبا و نمادین و به زبان هنر می توان دید
در نهایت می توان گفت که عشق و تعهد و شجاعت اوترموهلن در خلق آخرین شاهکار زندگیش٬ تصویری بی نظیر و منحصر به فرد از چگونگی اثر پذیری مغز در جریان پیشرفت این بیماری ویرانگر را در اختیار ما قرار داده است
مشاهده ی این پرتره ها بصورت متوالی٬ تصویری دردناک اما باشکوه از تلاش بغایت انسانی هنرمندیست که افول ناگزیر انسانیتش را در نتیجه بیماریش بر نتابید و به جسورانه ترین و هوشمندانه ترین شکل بهترین تلاشش را کرد تا ذهنش را زنده نگه دارد٬ تا آنچه بر او می گذشت را نه با کلامی که هر روز کم رنگ تر می شد که با جوهره ی زندگیش یعنی هنر و به مثابه زبان مشترک انسانیت ابراز نماید و هویتش را تا آنجا که می تواند زنده نگه دارد و آنچه که همچون میلیون ها نفر دیگر چون خودش در سراسر دنیا در حال تجربه اش بود را به روشنگرانه ترین شکل به تصویر کشد و برای آیندگان میراثی باشکوه و ارزشمند از خود باقی گذارد؛ شاید بتوان گفت مصداق راستین آن گفته ی شاملو بوده که: پر طبل تر از حیات٬ من مرگ را٬ سرودی کردم
مرسی نیما جان مطلب جالبی بود
ReplyDelete