Wednesday 6 August 2014

!پیش از آنکه ببینی٬ مغزت قضاوت کرده است



با فرد جدیدی ملاقات می کنید٬خودتان را به همدیگر معرفی می کنید٬دست می دهید و صحبت می کنید و آشنا میشوید. اتفاق ساده ای که برای همه ی ما بارها رخ داده و پیش می آید. با این حال نکته ای بسیار جالب توجه در پس این اتفاق وجود دارد: مغز شما پیش از آنکه آن شخص را آگاهانه دیده باشید او را قضاوت کرده است! این یافته ی حیرت انگیز جدید بسیاری را متعجب کرده است! مدتی قبل و بر اساس نتایج مطالعه ای دیگر مشخص شده بود که وقتی ما برای اولین بار با افراد جدیدی ملاقات می کنیم و آشنا می شویم٬آنها را از همان لحظات اولیه و بر اساس ویژگی های چهره شان مورد قضاوت قرار می دهیم (در یکی از پست های اخیرم راجع به این موضوع با عنوان تاثیرگذاری در اولین برخورد در مغز صحبت کرده ام) با این حال در این یافته جدید مشخص شده که بخش هایی از مغز شما به کوچکترین حالات و نشانه های چهره ی آن فرد جدید "حتا پیش از آنکه وی را آگاهانه دیده باشید" واکنش نشان می دهد و در واقع اولین قضاوت ها (بصورت خودانگیخته و خارج از کنترل ما) در مورد میزان قابل اعتماد بودن فرد از همان هنگام در ذهن ما شکل می گیرد


در مطالعه ی جدیدی که در ژورنال تخصصی علوم اعصاب به چاپ رسیده گروهی از محققین پی برده اند که یکی از بخش های عمقی مغز بنام آمیگدال که در فعالیت های اجتماعی و رفتارهای هیجانی ما (همچنین بطور مشابه در تصمیم گیری٬حافظه٬گرایش جنسی و…) نقش اساسی و مهمی بازی می کند تقریبا بلافاصله پس از اولین برخورد و دیدار با یک فرد جدید شروع به انجام فعالیت هایی می کند که در نهایت به ما می گوید آیا وی فردی قابل اعتماد است یا خیر! مطالعات قبلی نشان داده بود که این بخش از مغز در انجام قضاوت های اجتماعی پیرامون افراد نقشی مهم دارد با این حال در این تحقیق برای اولین بار مشخص شده که این کار حتا قبل از آنکه سایر بخش های مغز اطلاعات حسی (بینایی) مورد نظر را مورد تحلیل قرار داده و در نتیجه ما آگاهانه فرد را دیده باشیم انجام می شود. در این پژوهش٬محققین مجموعه ای از چهره های شبیه سازی شده با درجات متفاوتی از "قابل اعتماد بودن" را (در قالب یک طیف: کم٬متوسط٬زیاد) طراحی کردند 


این البته کار چندان سختی نیست چرا که برخی مطالعات قبلی نشان داده بعضی ویژگی های چهره نظیر حالت ابروها و لب ها و.. می تواند یک چهره ی واحد را قابل اعتمادتر و یا غیرقابل اعتماد نشان بدهد


همینطور در همین زمینه می توانید در اینجا هم ویدیوی کوتاهی را که در دانشگاه پرینستون آمریکا و بعنوان مقیاسی برای میزان قابل اعتماد بودن چهره ی افراد تهیه شده مشاهده نمایید


در مرحله بعد٬این گروه برای اطمینان از درستی این تصاویر شبیه سازی شده آنها را به گروهی مجزا (از گروه شرکت کننده های اصلی) نشان دادند و از آنها خواستند میزان قابل اعتماد بودن آن تصاویر را (کم٬متوسط٬زیاد) مشخص نمایند که در نهایت نتایج بدست آمده استاندارد بودن آنها را مورد تایید قرار داد. سپس هر کدام از این تصاویر را در مدت زمانی بسیار کوتاه (۳۳ هزارم ثانیه) به افراد شرکت کننده اصلی در این تحقیق که در داخل دستگاه تصویربرداری مغز قرار گرفته بودند نشان دادند٬فاصله نشان دادن تصاویر نیز بسیار کوتاه (۱۶۷ هزارم ثانیه) بود و هدف از آن (که در واقع یک تکنیک خاص در انجام این قبیل آزمایش هاست) این بود که مطمئن شوند فرد تصویر را بصورت آگاهانه ندیده است. نمایش تصاویر را به دو صورت انجام دادند: در ابتدا هر تصویر را بطور مجزا (یک بار تصویری که کمتر قابل اعتماد بود و بعد متوسط و زیاد) و بار دوم هر سه تصویر را پشت سر هم به افراد نشان دادند. اما نتیجه چه شد؟ 


به شکل جالب توجه و حیرت انگیزی مشاهده شد در هنگام پخش تصاویری که کمتر قابل اعتماد به نظر می آمدند بخش خاصی در درون آمیگدال فعال می شد و در هنگام مشاهده تصاویری که قابل اعتمادتر بودند بخش خاص دیگری در درون آن! همینطور در هنگام پخش هر سه تصویر و برای بدست آوردن یک برآورد کلی از میزان قابل اعتماد بودن آن بخش متفاوت دیگری درون آمیگدال فعال می شد! آنهم بدون آنکه افراد تصاویر را آگاهانه دیده باشند 


پروفسور جاناتان فریمن مسئول انجام این پژوهش در دانشگاه نیویورک می گوید: “در هنگام پخش تصاویر واکنش آمیگدال بسیار چشمگیر بود٬با وجود آنکه افراد شرکت کننده چهره های نمایش داده شده را عملا ندیده بودند. به عبارت دیگر٬افراد شرکت کننده احتمالا حتا نمی توانند بیایند و با اطمینان به شما بگویند که آیا اصلا تصویر نمایش داده شده به آنها چهره ی یک انسان بود یا نه٬اما با این وجود بخشی از مغز آنها (که نقش کلیدی و اساسی در پی بردن به نیات و مقاصد دیگران را بر عهده دارد) آن چهره را مورد بررسی و قضاوت قرار داده بود؛ اینکه مثلا آیا قابل اعتماد است یا نه.” با این حال و بطور مسلم ما نمی توانیم بگوییم که مثلا تنها فولان منطقه خاص و واحد در مغز است که به تنهایی راجع به فولان مساله “قضاوت” می کند چرا که این عملا و در نهایت برآیندی از فعالیت های مختلف مغز ما و بعبارتی "ذهن" به منزله یک کل است. همان طور که فریمن می گوید: "بله این درست است که نمیتوان چنین ادعایی داشت با این حال این تحقیق بطور روشنی به ما نشان می دهد که مغز دارای مکانیزم های خاصی است که می تواند نشانه های مرتبط با حالات چهره ی افراد را خارج از حیطه ی هوشیاری آگاهانه ما و حتا بدون ادراک آن٬رمزگشایی و بررسی نماید. اینکه آمیگدال توانایی و نقشی کلیدی در بررسی میزان قابل اعتماد بودن دیگران با استفاده از حالات چهره ی آنها را دارد٬آنهم بدون آنکه آگاهانه آن را ادراک کرده باشیم." نکته ای که اینجا وجود دارد آن است که آمیگدال یکی از قدیمی ترین بخش های مغز می باشد و شاید یک دلیل برای توجیه آنچه گفته شد این باشد که در جریان تکامل از این جهت این توانایی را پیدا کرده که در مقابله با خطرات احتمالی (مثلا فردی خطرناک که شاید حیات ما را به خطر بیاندازد) نشانه های موجود را سریعا شناسایی کرده و در نتیجه امکان واکنش سریع تر و بهتر شخص در قبال آن خطر و یا اجتناب از آن را فراهم آورد و در نتیجه به بقای او کمک نماید


از سوی دیگر یکی از نتایج جانبی حاصل از این تحقیق (و برخی تحقیقات مشابه در این زمینه) ارائه ی مشخصه هایی از چهره است که می تواند فرد را در نظر دیگران بطور کلی قابل اعتمادتر نشان بدهد٬از جمله گونه های برجسته و یا ارتفاع (فاصله) ابروها از چشم که هر چه بیشتر باشد تصویری اعتماد برانگیزتر را تداعی می کند. بعنوان مثال در تصویر زیر سمت راست می توانید نمونه ای از این ویژگی های چهره را ببینید در حالیکه در تصویر سمت چپ (که آنا چپمن٬جاسوس معروف روس هاست) می توانید نشانه هایی برعکس آن را مشاهده کنید


اگر هم شما یک خانوم هستید و احیانا مایلید تا نحوه ی آرایشتان به گونه ای باشد که گونه های شما را برجسته تر نشان دهد می توانید ویدیوی زیر را مشاهده نمایید 




 در نهایت می توان گفت که این یافته ی جالب یک قدم کوچک در مسیر درک چگونگی عملکرد مغز در پاسخ به نشانه های اجتماعی٬ آن هم خارج از چارچوب هوشیارانه ماست



Saturday 2 August 2014

!مخاطبین چه چیزی را بیشتر می پسندند؟ پاسخ در فعالیت مشترک مغز آنهاست



نتایج حاصل از یک تحقیق جدید که به تازگی در مجله ی نیچر به چاپ رسیده نشان می دهد که ثبت و بررسی فعالیت مغزی مشترک گروه کوچکی از افراد در هنگام مشاهده ی کلیپ هایی ویدیویی (تبلیغاتی) می تواند میزان علاقه مندی افراد به آن برنامه یا محصول و مورد پسند واقع شدن آن را در گروه های بزرگ تر جمعیتی٬ به درستی پیش بینی نماید! تقریبا ده سال پیش اوری هَسون و تیم تحقیقاتیش در دانشگاه پرینستون در آمریکا با استفاده از یکی از تکنیک های تصویربرداری مغزی (ام آر آی کارکردی: روشی که میزان فعالیت در مناطق مختلف مغز در هنگام انجام یک عمل خاص را نشان می دهد) فعالیت های مغزی پنج نفر را در هنگام مشاهده ی یک کلیپ نیم ساعته از فیلم معروف “خوب٬ بد٬ زشت” اثر سرجیو لئون٬ مورد بررسی قرار دادند و متوجه شدند الگوی فعالیت مغزی این پنج نفر با یکدیگر شباهت چشمگیری داشته و به نظر می رسد که در هنگام مشاهده ی فیلم مناطق مختلفی از مغز آنها بطور همزمان در حال فعالیتی مشترک بوده است. بررسی های بعدی این پژوهشگران نشان داد فیلم های مختلف در بوجود آوردن چنین فعالیت مغزی مشترکی در بیننده هایشان با یکدیگر متفاوتند و اثر یکسانی ندارند؛ مثلا یکی از مطالعاتی که اخیرا هم صورت گرفته نشان می دهد فیلم هایی که بصورت سه بعدی ساخته و نمایش داده می شوند می توانند فعالیت های عصبی مشترک و همزمان بیشتری را در
مغز بیننده هایشان ایجاد کنند


این تحقیق جدید توسط دکتر جاچک موچاوسکی در دانشگاه نیویورک و در ادامه ی همین مطالعات اخیر صورت گرفته است. موچاوسکی و همکارانش تصاویری از صحنه های مختلف یک سریال معروف تلویزیونی (مردگان متحرک) را همراه با ده تبلیغ تلویزیونی به ۱۶ نفر نشان دادند و همزمان فعالیت های مغزی آنها را در هنگام مشاهده ی این تصاویر به کمک دستگاه الکتروانسفالوگرام (که امواج مغزی مناطق مختلف را نشان می دهد) ثبت نمودند. آنها همچنین با استفاده از آمار و ارقام رسمی شبکه ی تلویزیونی و شرکت های تبلیغاتی و نیز اطلاعاتی که از طریق شبکه های اجتماعی مختلفی چون فیسبوک و توییتر در دسترس بود و با استفاده از مدل های محاسباتی پیچیده٬ میزان علاقه مندی مخاطبین و بیننده ها را به قسمت ها و بخش های مختلف آن سریال و نیز آن کلیپ های تبلیغاتی مورد بررسی قرار دادند. در نهایت مشخص شد به شکل بسیار جالب توجهی محبوب ترین و پرطرفدارترین قسمت های آن سریال و همینطور تبلیغات تجاری مذکور٬ بیشترین میزان فعالیت مغزی مشترک و همزمان را در بین شرکت کننده های این تحقیق بوجود آورده است! تا قبل از این برخی تحقیقات در همین زمینه و با استفاده از تکنیک های تصویربرداری مغزی نشان داده بود که فعالیت مناطق بخصوصی از مغز (عمدتا در عمق آن مثلا بخشی بنام استریاتم و یا در قشر مغز مثل منطقه جلوپیشانی) با ارزش گذاری افراد از یک محصول و خریدن آن در جمعیت های بزرگ در ارتباط است؛ در این تحقیق نیز با استفاده از یکی ازهمین تکنیک ها (ام آر آی کارکردی) و بررسی میزان فعالیت مغز گروهی دیگر از افراد در هنگام دیدن همان تصاویر٬ افزایش فعالیت در برخی از مناطق قشر مغز دیده شد و از جمله دلایل آن را می توان افزایش پردازش های حسی شنوایی و بینایی در سطوح بالاتر شناختی (در هنگام دیدن و شنیدن تصاویر) و نیز بالا رفتن توجه بینایی و شنوایی فرد٬ همینطور افزایش فعالیت های مرتبط با حافظه و تصویرسازیهای ذهنی (تخیل) و نیز بررسی میزان تضاد و تعارضات فرد با محرک (مثلا یک تبلیغ خاص) و هیجانات مرتبط با آن دانست





یوکیاسو کامیتانی٬ محقق علوم اعصاب در دانشگاه کیوتو در ژاپن در این باره می گوید: “من تا قبل از این و بطور کلی نسبت به ادعاهای مختلفی که از طرف افراد و یا شرکت های مختلف در زمینه کاربرد علوم اعصاب و تحقیقات و یافته های آن در بازاریابی و تجارت مطرح می شده تردیدهایی جدی داشتم اما مشاهده ی نتایج این تحقیق که از روش های پیچیده آماری استفاده کرده و با دقت فراوان طراحی و اجرا شده شاهد محکمی بر این ادعاست که بررسی و سنجش فعالیت های عصبی در مغز انسان می تواند در پیش بینی آنچه توده های مردم می پسندند و دلخواهشان است واقعا مفید واقع بشود” مشاهده ی این واقعیت که فعالیت مغزی مشترک این گروه کوچک شرکت کننده در این تحقیق چقدر با رفتار جمعی (یا بعبارتی خواست و پسند جمعی) گروه های بسیار بزرگتری از افراد در جامعه مرتبط بوده است٬ نشان می دهد که با استفاده از فن آوری های تصویربرداری مغزی می توان در نهایت و در آینده ای نه چندان دور واکنش و نظر و خواست مردم نسبت به مثلا محصول جدید یک شرکت تجاری٬ فیلم یا سریال جدیدی که قرار است به زودی پخش شود و یا حتا شاید کاندیدایی که قرار است در انتخابات بعدی ریاست جمهوری یک کشور شرکت کند را به درستی پیش بینی کرد



با این حال برای این محققین هنوز روشن نیست که چرا بخش های محبوب تر آن سریال تلویزیونی یا ویدیوهای تبلیغاتی منجر به بروز فعالیت مغزی مشترک بیشتری در بین افراد شرکت کننده در این پژوهش شده است اما یک دلیل می تواند این باشد که احتمالا ما محرکی را بیشتر می پسندیم که پاسخی قالبی تر(از پیش تعیین شده تر و پذیرفته تر) را در مغز ما ایجاد کند که در بین سایرین نیز مشترک باشد