این مطلبی است که برای برنامه ۳۷ درجه بیبیسی فارسی نوشتهام و در صفحه این برنامه منتشر شده است.
آخرین باری که برای کاهش وزن رژیم غذایی گرفتید کی بود؟ احتمالا تنها تعداد کمی از افراد در طول زندگی برای کاهش وزنشان “هرگز” رژیم غذایی نگرفته باشند و اکثریت اقلا یک بار این را تجربه کردهاند. اضافه وزن و چاقی برای همه ما موضوعی آشناست٬برای بسیاری هم البته دغدغهای جدی در زندگی است. در ابتدا لازم است تکلیف موضوعی را روشن کنیم: اضافه وزن و چاقی در واقع دو چیز متفاوت و جدا از یکدیگرند که بوسیله یک محاسبه ساده ریاضی و بر مبنای شاخص توده بدنی (BMI) تعریف میشوند. این شاخص معیار مناسبی است تا سلامت وزنتان را با توجه به قدتان تعیین نمایید و برای این کار لازم است تا وزنتان را (به کیلوگرم) بر مجذور قدتان (به متر) تقسیم نمایید؛ عدد بین ۲۵-۲۹.۹ بیانگر اضافهوزن و عدد بالاتر از ۳۰ بیانگر چاقی است. ضمن اینکه عدد مناسب این شاخص در گروههای مختلف سنی متفاوت است.
در حال حاضر اضافهوزن و چاقی در همه جای دنیا بعنوان معضلی اساسی شناخته میشود. نتایج یک پژوهش در سال ۲۰۱۰ نشان داد که برای اولین بار در تاریخ بشر میزان مرگ و میر ناشی از پرخوری و چاقی از میزان مرگ و میر ناشی از قحطی و کمبود غذا پیشی گرفته است. در سال ۲۰۱۴ حدود ۲ میلیارد نفر دچار اضافهوزن و ۶۰۰ میلیون نفر دچار چاقی بودهاند و بررسیهای مختلف به روشنی نشان داده که اینها خود میتوانند منجر به بروز بسیاری مشکلات جدی در سلامت فرد و بیماریهای مختلف بشوند. اما آیا در گذشته هم به مانند حال چاقی به همین میزان وجود داشته و آیا چاقی در طول تاریخ همواره یک مشکل بزرگ برای بسیاری از افراد یک جامعه بوده است؟
در سال ۱۹۰۸ میلادی حوالی دهکده کوچکی بنام ویلندورف در نزدیکی رودخانهی دانوب در شمال اتریش باستانشناسی بنام ژوزف زومباثی در حین انجام حفاریهای باستانشناسی بطور غیرمنتظرهای به مجسمهی کوچک و عجیبی برخورد؛ مجسمهای به طول ۱۱ سانتیمتر که (در ابتدا) به رنگ قرمز اخرایی بود و مشخصا شمایل زنی عریان و بدون چهره با شکم و سینههایی بزرگ و افتاده را نشان میداد. آن را “زن ویلندورف” نامیدند و بعدا مشخص شد که عمرش به حدود ۲۵۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح میرسد. به نظر شما آنچه در نگاه اول به این پیکره کوچک سنگی به چشم میخورد چیست؟ پاسخ روشن است: اندامی ناموزون و بعبارت سادهتر “چاقی”
حال اگر از شما درباره زیبایی اندام در این پیکره سوال بپرسند چه پاسخی میدهید؟ آیا به نظرتان زیبا و جذاب است؟ همانطور که میتوانید حدس بزنید پاسخ اکثریت افراد در قرن ۲۱ فارغ از سن و جنس و ملیت آنها به این پرسش “خیر” است چرا که جوامع امروز و فرهنگ و باور غالب٬چنین اندامی را نامتناسب و نازیبا میداند و بعبارت دیگر اصولا زیبایی و جذابیتی در کار نیست چون “چاق” است. بله چاقی برچسبی است که انگار بسیاری از صفات منفی را در خود مستتر دارد و بصورت ناخودآگاه مفاهیمی عمدتا منفی را به ذهن اکثر افراد میآورد و در بسیاری جاها هم به سخره و استهزا گرفته شده و این کلیشه به شکلهای مختلف در جامعه تولید و بازتولید میشود. بعبارتی انگ و ننگ چاقی در بسیاری از نقاط جهان تبدیل به "یک هنجار" شده است و در برخی کشورها نظیر آمریکا٬انگلیس٬نیوزیلند و یا آرژانتین به بیشترین حد دیده میشود؛ چیزی که شاید بتوان اسمش را گذاشت: “جهانیسازی انگ و ننگ چاقی”
اما همیشه اینطور نبوده است. زن ویلندورف نشان میدهد حدود ۲۵۰۰۰ سال پیش در زمان ساخته شدن این پیکره اوضاع برعکس الان بود و در آن زمان چاقی و اضافه وزن به منزلهی "یک ارزش" تلقی میشد. این پیکره در اواخر عصر حجر ساخته شده٬دورهای که شرایط اقلیمی زمین بسیار متفاوت از الان بود و سوز و سرمایی سخت همه جا را فرا گرفته و یافتن غذا دشوار بود و برخلاف امروز وفور مواد غذایی بیشتر به رویایی دستنیافتنی میماند. در نتیجهی این شرایط٬ذخیره کردن چربی و انرژی برای ادامه بقا امری ضروری و مزیتی عمده برای فرد تلقی میشد و از همین جهت چاقی به منزلهی داشتن شانس بیشتری برای بقا و تولیدمثل و در نتیجه بعنوان یک “ارزش” شناخته میشد. بزرگ بودن شکم و سینههای این زن و عریان بودن اندام شرمگاهیش در واقع نمادی از توان باروری و تولیدمثل او بوده و ناپیدا بودن چهرهاش نیز احتمالا نوعی مفهومسازی جنسیتی؛ بدان معنا که هدفش نه یک زن خاص که مجموع زنان آن دوره بود. این مجسمه را٬چه از سر طنز یا هجو اکنون بعنوان “الهه ویلندورف” میشناسند؛ انتخاب کلماتی مثل الهه یا ربالنوع ریشه در افکار روشنفکران یونانی باستان و رومیها دارد که اندام موزون زنانه را “جذاب” مفهومسازی میکردند٬چیزی که البته در عصر حاضر نیز به بیشترین میزان ممکن شاهدش هستیم. با این حال با وجود تلاش مستمری که از بسیاری فلاسفه و متفکرین یونان باستان تا روم و عصر روشنگری و… برای “ضد ارزش” دانستن چاقی میتوان دید تا ۱-۲ قرن پیش کماکان ارزشگذاری این موضوع از نظر عموم مردم در بسیاری جوامع کم و بیش به مانند سابق بوده و آن را نه تنها نشانهای از سلامت که ثروت و موقعیت اجتماعی بالا نیز میدانستند؛ بطور مثال نگاهی به تصاویر زنان عصر قاجاری یا همسران شاهان قاجار موید این موضوع است. حتا امروزه هم بسیار میبینیم و میشنویم که مثلا “تپلی بودن” یک نوزاد یا کودک برای والدین یا سایرین نوعی ارزش و در بسیاری موارد نشانهای از سلامت کودک تلقی میشود. با این همه امروزه و از نقطهنظر سلامت جسم و روان میدانیم که چاقی خطرات و مضرات بسیاری را به همراه دارد و تقریبا همهی افراد این موضوع را قبول دارند و تلاشهای گستردهای برای مبارزه یا پیشگیری از آن هم در جریان بوده است. با اینکه این مشکل همیشه وجود داشته اما تنها از یک قرن پیش بود که چاقی بعنوان یک بیماری شناخته شد. حتا شاید تعجب کنید اگر بدانید کلمه “چاقی” تنها از قرن هفدهم وارد زبان انگلیسی شد و بعدا در اوایل قرن بیستم بطور مستدل و مستند بعنوان یک مشکل پیچیده و جدی در سلامت افراد تعریف شد. اما بحران اصلی از ۶۰ سال پیش آغاز شد٬زمانی که افزایش قابل ملاحظه و چشمگیر چاقی در سراسر جهان باعث شد تا سازمان بهداشت جهانی آن را “بحران سلامت جهانی” اعلام کند.
از بسیاری جهات چاقی مسالهی پیچیدهای است. چرا یک فرد دچار این مشکل میشود؟ چه چیزی را میتوان مقصر اصلی بروز آن قلمداد کرد؟ چرا ممکن است گاهی آن را در بین اعضای یک خانواده بیش از سایر خانوادهها ببینیم؟ پرسشهای بسیاری را میتوان مطرح کرد اما برای بسیاری از آنها همچنان پاسخ روشن و قانعکنندهای وجود ندارد. شاید شنیده باشید که بسیاری از افراد دچار چاقی میگویند که الگوی چاق شدن منحصر به فرد خودشان را دارند که میتواند نسبت به دیگری بسیار متفاوت باشد اما در واقع همه آنها در یک چیز مشترکند و آن اینکه در تمامی موارد چاقی از یک نقطه آغاز میشود: مغز.
چاقی مسالهای است که ریشههای زیستی-عصبی پیچیدهای دارد. شاید برای بسیاری در حال حاضر این مسالهای بدیهی باشد اما تا چند دهه قبل اینطور نبود. جولز هِرش٬پزشک آمریکایی اولین کسی بود که به سراغ بررسی ریشههای زیستی چاقی رفت و نتیجهی کارش انقلابی را در این زمینه بوجود آورد. پیش از او و تا اواسط قرن بیستم تصور و باور عموم بر این بود که چاقی اساسا در نتیجه پرخوری٬تنبلی و بیاراده بودن افراد اتفاق میافتد٬در نتیجه نگرش منفی نسبت به افرادی که دچار مشکل اضافه وزن یا چاقی بودند و حتا ملامت و سرزنش آنها امری بدیهی و اجتنابناپذیر به نظر میرسید. نتایج حاصل از سالها تلاش هِرش و همکارانش نشان داد واقعیت عکس این است: اینکه افراد دچار اضافه وزن و چاقی زمینهای زیستی برای دچار شدن به این مشکل دارند (یا در آنها به دلایلی بوجود میآید) و حتا زمانی که تصمیم به کاهش وزن میگیرند همین زمینهی زیستی است که قدرتمندانه و برخلاف خواست آنها و برای حفظ کیلوهای اضافی عمل میکند. او نشان داد سلولهای چربی در سایزهای مختلفی وجود دارند و کاهش وزن در واقع سایز آنها را کاهش میدهد ولی تعدادشان تغییری نمیکند٬همینطور ثابت کرد آنها با مغز در ارتباطند و این در حقیقت برخی مکانیزمهای عصبی در مغز افراد است که کلید اصلی تنظیم میزان چربی بدن را در اختیار دارد. با این حال کماکان تا اوایل دهه نود میلادی چاقی تنها یک “اختلال رفتاری” محسوب میشد. در سال ۱۹۹۴ هِرش و همکارانش پی بردند که بطور معمول پس از صرف غذا سلولهای چربی هورمونی بنام لپتین را ترشح میکنند که به مغز پیام میدهد جلوی اشتها را بگیرد و از پرخوری جلوگیری نماید. آنها متوجه شدند که در برخی از افراد یک نقص ژنتیکی میتواند عملکرد این هورمون را با مشکل مواجه کند و در نتیجه بیشتر افراد یک خانواده را دچار مشکل چاقی کند. با این وجود بررسیهای بعدی نشان داد که تقلیل دادن چاقی به “مشکلی اساسا هورمونی” سادهانگارانه و به دور از واقعیت است٬به دو دلیل: اول آنکه این نقص ژنتیکی که باعث مشکلات هورمونی میشود در درصد کمی از افراد دچار چاقی دیده میشود و نه همگی آنها و دوم آنکه آزمایش خون این افراد نشان میدهد هورمونهای مرتبط با بالاتر بودن اشتها و… در آنها به شکل تعجببرانگیزی کمتر از افراد عادی است و این برخلاف انتظاری بود که داشتیم. هر روز یافتههای بیشتری نشاندهنده نقش مدارهای عصبی مغز در کنترل وزن و بروز چاقی است. تحقیقی در دانشگاه کپنهاگ نشان داد که در مغز افراد دچار اضافه وزن و چاقی تعداد بیشتری از یک نوع گیرندهی عصبی (سرتونین٬که در تنظیم وزن افراد نقش دارد) دیده میشود. و این بعبارت ساده بدان معناست که کیلوهای اضافی احتمالا بیشتر از آنکه به عادات غذایی افراد مرتبط باشد به مختصات عصبی-شیمیایی مغز آنها مرتبط است. اما هنوز مشخص نیست که تفاوت در تعداد این گیرندههای عصبی علت افزایش وزن است یا آنکه اضافه وزن باعث بوجود آمدن این تفاوت در مغز افراد شده است؛ ولی به هر حال وجود یک اساس زیستی برای این موضوع واضح و روشن است. در نهایت حاصل کار بسیاری از محققین در حیطه علوماعصاب نشان داده چاقی صرفا یک “اختلال رفتاری” نیست.
امروزه برای متخصصین این امری بدیهیست که چاقی مسالهای ناشی از فقدان اختیار و اراده و یا عدم تعادل هورمونی (اقلا در همه موارد) نیست و درست همین جاست که پای نظریههای دیگری برای توجیه بهتر آن باز میشود؛ از جمله در سالهای اخیر این پرسش و ایده بطور گستردهای مطرح شده که: آیا چاقی نوعی اعتیاد نیست؟
کافیست نگاهی به غذاهای خوشمزه بیاندازیم تا به آسانی ببینیم که وجه مشترک اکثر آنها داشتن مقادیر زیاد چربی یا شکر است. عواملی که طبق برخی بررسیها سیستم پاداشدهی مغز ما را طوری تحریک میکنند که قدرت مغز در نه گفتن به آنها یا توقف مصرفشان را سخت یا غیرممکن مینمایند. هنگامی که فردی مواد مخدر مصرف میکند نوعی ماده شیمیایی در مغزش (دوپامین) افزایش مییابد و این ماده باعث بروز احساس خوب و خوشی در فرد میشود. همینطور سبب میشود که مغز به آن فرد فرمان بدهد تا همان کاری که باعث افزایش ترشح این ماده شده را باز هم و بیشتر انجام بدهد. در نتیجه رفته رفته فرد به آن کار عادت میکند و به اصطلاح معتاد میشود. بطور مشابه در این مورد هم کار به جایی میرسد که دیدن و شنیدن و حتا فکر کردن به غذاهای سرشار از چربی و شکر که اغلب با ظاهری مشتریپسند هم عرضه میشوند آنچنان این مدارهای عصبی مرتبط با پاداشدهی مغز را تحریک میکنند که حتا هورمونی مثل لیپتین که در تنظیم اشتها و جلوگیری از پرخوری نقش دارد هم نمیتواند در برابر آن مقاومتی کند و جلوی آن را بگیرد. نتیجه آنکه میبینید پس از صرف یک ناهار یا شام مفصل (مثلا یک پرس چلوکباب با تمام مخلفات) و درست هنگامی که فکر میکنید نمیتوانید حتا یک لقمه دیگر میل کنید با دیدن یک کیک شکلاتی هوسانگیز و خوشمزه ناگهان حس میکنید هنوز کمی جا برای خوردن آن دارید و انگار فراموش کردن و نخوردن آن غیرممکن است و خب٬البته که آن را هم میل میکنید. تجربهای که تقریبا همهی ما کمتر یا بیشتر آن را داشتهایم.
اما آیا به راستی میتوان پرخوری و چاقی را ناشی از نوعی “اعتیاد” به حساب آورد و آن را همردیف اعتیاد به مواد (مانند الکل و انواع مواد مخدر) یا اعتیاد رفتاری (مانند قمار یا حتا همین فیسبوک) قرار داد؟ برخلاف تصور بسیاری این اصطلاح و عقیده “اعتیاد به غذا” نه در سالهای اخیر که در سال ۱۹۵۶ توسط محققی بنام ترون راندولف ساخته و بکار گرفته شد و در سالهای اخیر نتایج برخی پژوهشهای علوماعصاب نشان داده که بین زمینههای زیستی-عصبی اعتیاد (مثلا به مواد مخدر) و اعتیاد به غذا مشابهتهای چشمگیری وجود دارد. نتیجه آنکه همین مشابهتها گروهی را به سمت پذیرش هر چه بیشتر چنین دیدگاهی برده و در سالهای اخیر طرفداران بیشتری پیدا کرده است. این ایده اساسا بر پایهی این عقیده استوار است که برخی غذاها (بخصوص غذاهای پرچرب و فستفود و…) احتمالا دارای نوعی عامل اعتیادآورند و همچنین برخی از اشکال پرخوری هم در واقع نوعی اعتیاد رفتاری است. سال قبل مقالهای در ژورنال تخصصی علوماعصاب و رفتار منتشر شد که عنوان کرد اصطلاح “اعتیاد به خوردن” دقیقتر از “اعتیاد به غذا” است چرا که شواهد کمی وجود دارد که نشان بدهد پرخوری در افراد بخاطر وجود یک ماده بخصوص و اعتیادآور در غذاهاست. با این حال گروه دیگری از محققین دلایل زیاد و محکمی برای نپذیرفتن و رد کردن اینکه اضافهوزن و چاقی نوعی اعتیاد است را ارایه کردهاند. بعنوان نمونه اگر بپذیریم پرخوری و چاقی در واقع نوعی اعتیاد است و غذا هم اعتیادآور در آن صورت باید بپذیریم که یک راه حل ساده برای مواجهه با آن غذا نخوردن باشد که طبیعتا نمیتوان آن را یک گزینه دانست؛ بعبارتی در اعتیاد به الکل یا مواد یا قمار و… فرد با قطع ماده اعتیادآور همچنان زنده میماند ولی در این مورد پرهیز از غذا نتیجهاش طبیعتا مرگ فرد است. مشکل دیگر آنست که بر اساس مطالعات صورت گرفته بسیاری از افراد دچار چاقی علایم اعتیاد را نشان نمیدهند. از سوی دیگر پاسخ مغز ما به هر چیز لذتآوری در اساس کمابیش یکسان است و در صورت پذیرش این موضوع باید گفت هر چیز لذتآوری بالقوه اعتیادآور هم است که این خود میتواند تا ابد بحثبرانگیز باشد. همانطور که پیشتر هم گفته شد در افراد دچار چاقی ساختار و عملکرد مغز ممکن است تغییراتی را نسبت به سایرین نشان بدهد اما اینها به تمامی مشابه آن چیزی نیست که در مغز افراد معتاد میبینیم و مجموع یافتههای اخیر نشان میدهد در حال حاضر “واقعا” دلیل قانعکنندهای برای پذیرش این ادعا وجود ندارد.
حال این پرسش کماکان باقیست: چه چیز مغز افراد را به گونهای تغییر میدهد که به سمت پرخوری و چاقی بروند؟ آیا زمینه وراثتی (ژنتیکی) چاقی قویتر است و یا اینکه این مساله در نتیجه غلبه عوامل محیطی بر طبیعت (ژنها و..) ماست؟
در یک بررسی در دانشگاه کانزاس در آمریکا مشخص شد در مواجهه با غذا عملکرد مغز کودکان دچار چاقی نسبت به مغز کودکان دیگر به نوعی متفاوت است؛ به این صورت که بخشی از مغز آنها (منطقهای در قسمت پیشانی مغز) که مسئول کنترل برخی رفتارها و هوس است فعالیت کمتری نسبت به منطقه مشابه در مغز کودکان دیگر نشان میدهد. دلیل این امر روشن نیست٬اینکه آیا این مساله خود یک علت است یا معلول. به بیان دیگر مشخصا عملکرد مغز افراد دچار چاقی از جهاتی متفاوت با سایرین است اما هنوز کسی نمیداند که آیا مثلا فرد با همین عملکرد متفاوت مغز به دنیا آمده و در نهایت دچار چاقی شده است یا اینکه برعکس و در نتیجه چاقی عملکرد مغزش تغییر کرده است. ولی یک چیز روشن است: بخاطر همین تفاوت عملکرد مغز٬کودکان (یا بطور کلی افراد) دچار چاقی عملا بیشتر در معرض تبلیغات غذا هستند و این تبلیغات بر آنها بطور بالقوه تاثیرگذاری بیشتری دارد.
قبلا گفته شد که بیاراده بودن افراد دچار چاقی افسانهای بیش نیست. کلماتی مانند “بیاراده بودن” تلویحا نوعی دوگانهپنداری مفهومی را میرساند و این یعنی: برای اجتناب از پرخوری و چاقی مساله اصلی این است که شما یا اراده لازم را دارید یا ندارید. بسیاری از برنامههای رادیویی و تلویزیونی و یا پروپاگاندای تبلیغاتی بسیاری از کاسبان کاهش وزن هم اساسا با تاکید بر اراده شخص و رساندن این پیام مستقیم یا تلویحی که “این تقصیر تو بوده” و “تو خودت به تنهایی میتونی تغییرش بدی” و… این مفهومسازی اشتباه را بیش از پیش گسترش داده و در اذهان عموم نهادینه میکنند. با این وجود پژوهشهای مختلف مغزکاوی به روشنی نشان داده که در عالم واقعیت مساله پیچیدهتر از این است.
در حقیقت هیچ کس کنترل تمام و کمالی روی تمامی رفتارهای خود ندارد. کارل تامپسون چاقترین مرد بریتانیا بود. سال قبل در سن ۳۳ سالگی و با وزنی حدود ۴۱۰ کیلوگرم درگذشت. رژیم غذاییش معادل ۱۰۰۰۰ کالری در روز بود و تنها روزی ۱۰ پوند صرف خرید شکلات میکرد. ساعتها طول کشید تا به کمک یک جرثقیل جنازهاش را از منزلش در شهر کنت در انگلیس خارج کنند. اگر بپرسند کارل چطور به اینجا رسید٬چه پاسخی میدهید؟ سادهترین و آشناترین پاسخ شاید این باشد: آنقدر پرخوری کرد تا به اینجا رسید یا آنقدر انسان بیارادهای بود که نمیتوانست کمتر بخورد تا نمیرد. در این بین شاید پرسش اصلی این باشد که اصلا چه چیز باعث میشود یک انسان تا به این حد و به قیمت “از دست رفتن جانش” پرخوری کند؟ تمام آنچه ما انجام میدهیم و تمام فعالیتهای بدنی و رفتارهای ما در مغز ما شکل میگیرد؛ چه اتفاقی در مغز او افتاده که او و بدنش را به این سمت هدایت کرده تا نهایتا پرخوری به شکلی ناآگاهانه و گویی غیرقابل مهار حتا بر غریزهی بقای او چیره شده و مرگی زودرس را برایش به همراه داشته باشد؟ در حال حاضر هیچ توضیح قانعکنندهای برای این مساله وجود ندارد با این حال یک چیز روشن است: مشکل تنها مساله “اراده” نبوده و نیست. سرزنش کردن و گناهکار دانستن فردی که دچار پرخوری و چاقی است در واقع هدف قرار دادن شخصیت او بخاطر مشکلی است که دست خودش و در گروی ارادهی او نیست و در بسیاری موارد دلایل دیگری دارد. یک تحقیق نشان داده ۱۰-۲۰ درصد از افرادی که کوکایین مصرف میکنند میتوانند به آن معتاد بشوند در حالیکه در یک بازه زمانی ۹ ساله از ۱۷۶۰۰۰ فردی که دچار چاقی بودند ۹۸ درصد مردان و ۹۷ درصد زنان امکان برگشتن به وزن طبیعی را نداشتند. میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که وقتی پرخوری و چاقی عارض کسی میشود به نظر بسیار سخت (اگر نگوییم غیرممکن) میرسد که آن را متوقف نماید٬البته شدت آن در افراد مختلف بسیار متفاوت است. فعالیت سیستم پاداشدهی و نیز کنترل هوس در مغز افراد دچار چاقی با افراد دچار اعتیاد مشابهت دارد اما به نظر میرسد چاقی هرچه که باشد در مقایسه با اعتیاد به مواد بسیار قویتر است و ترک آن به مراتب دشوارتر. آزمایشاتی صورت گرفته که نشان میدهند موشهای آزمایشگاهی برای پاداش شیرینی را به کوکایین ترجیح میدهند. بررسیهای دیگر نشان دادهاند که پس از دچار شدن به چاقی ساز و کار مغز و بطور کلی سیستم زیستی بدن تغییر میکند بطوریکه انگار “چاق بودن” در مغز او جایگزین شرایط قبلی (وزن طبیعی) شده و تثبیت میشود و بعبارت سادهتر فرد را ناخواسته در چنین مخمصهای اسیر میکند. در این شرایط و در نتیجه این تغییرات٬تلاشهای فرد برای کاهش وزن پیامی را به مغزش میرساند که معنایی مشابه “تو داری از گشنگی میمیری!” دارد٬در نتیجهی این پیام مغز سعی میکند سازگاری خود با شرایط قبلی (یعنی همان چاقی که تثبیت شده و نه وزن طبیعی فرد پیش از آن) را حفظ نماید و با تمام قوا تلاش میکند تا شرایط را طوری تنظیم و هدایت کند که فرد در همان شرایط (چاقی) باقی بماند. بعبارت سادهتر در این شرایط مغز افراد دچار چاقی با تمام توان در مقابل خواستهی فرد برای لاغر شدن ایستادگی و مقاومت میکند. نتیجه؟ پس از چندین بار تلاش ناموفق فرد حس میکند نمیتواند واقعا آنقدر که میخواهد وزن کم کند و به شرایط و وزن عادی برگردد٬این عدم موفقیت چندباره ممکن است باعث بشود به این نتیجه برسد که شاید اصلا برای رفع این مشکل نمیتواند کار خاصی کند و در نتیجه ممکن است به کل تلاشهایش را متوقف کند. همینطور ممکن است در بسیاری از آنها تبعات روانی زیادی نیز به همراه داشته باشد٬مثلا ممکن است خود را مقصر بدانند و به نظرشان بیاید که چه بسا کماراده یا بیاراده هستند و در ذهنشان همراه و همسو با تفکر غالب و مرسوم جامعه خود را سرزنش میکنند و در مجموع این احساس بیکفایتی میتواند یک عامل موثر در بروز مشکلاتی عمدهتر مثل کاهش اعتماد به نفس و یا افسردگی هم بشود. آنچه گفته شد مربوط به مشکل چاقی است و نه صرفا اضافه وزن و حال خود میتوانید قضاوت کنید که آیا واقعا مشکل فردی به مانند کارل ضعف ارادهی او بوده یا گیر افتادن در مخمصهی سخت شرایط زیستی-عصبی خود.
به همین خاطر هم است که بسیاری از متخصصین امر درمانهای رژیمی برای کاهش وزن در افراد دچار چاقی را (در درازمدت) کم اثر یا بیاثر میدانند. به نظر میرسد که رژیم غذایی در افراد دچار چاقی (و نه افرادی که دچار اضافهوزن هستند) در کوتاه مدت منجر به کاهش وزن میشود ولی در درازمدت تقریبا بطور قطع و یقین این روند ادامه نخواهد داشت و فرد مجددا دچار چاقی میشود. بر اساس بررسیهای انجام شده به نظر میآید که در حال حاضر بهترین راه درمان چاقی شدید٬روشهای جراحی (مثلا بایپس معده و..) باشد که آن هم البته راه کم دردسری نیست ولی مثمرثمرتر از بقیه به نظر میآید. سال گذشته در آمریکا اولین ایمپلنت الکترونیکی ضدچاقی توانست مجوز حضور در بازار را از سازمان غذا و داروی این کشور کسب نماید. در این روش نوین با استفاده یک تراشه کوچک الکترونیکی میتوان پیامهای عصبی مرتبط با گرسنگی که از شکم به مغز میرود را سد کرده و به این صورت با فریب دادن مغز باعث کاهش احساس گرسنگی در فرد شد. البته استفاده از آن تنها باعث کاهش ۹ درصدی وزن شد که چندان چشمگیر و معجزهآسا نیست و میزان کاهش وزن در نتیجه جراحی بمراتب بیشتر است. با این حال چشمانداز مثبتی را در زمینه کاهش وزن و کنترل آن به همراه دارد.
در همین حال گروهی دیگر از متخصصین ایده دیگری را هم مطرح کردهاند که چه بسا در برخی موارد (مثل مورد کارل) مساله اساسا نوعی مشکل روانی است که فرد را به سمت پرخوری و چاقی پیش میبرد. این ایده نیز در ظرف سالهای گذشته بیش از پیش مطرح شده اما با این حال بسیار بحثبرانگیز بوده است. شاید خود شما این تجربه را داشتهاید (یا دیده باشید) که فردی در نتیجه یک مساله و مشکل روانی (مثلا از دست دادن همسر یا فرزند و.. و یا حادثهای سخت که ممکن است حتا در کودکی اتفاق افتاده باشد و منجر به شوک روانی بشود و…) دچار مشکل غذاخوردن بیش از حد یا کمتر از حد شده باشد. بررسیها نشان میدهند در بسیاری از افراد ریشههای پرخوری و چاقی واقعا ریشه در یک مساله روانی دارد. همینطور مشخص شده بین چاقی و افسردگی ارتباطی دو سویه وجود دارد: افراد دچار چاقی احتمال بیشتری دارد که دچار افسردگی بشوند و افراد دچار افسردگی هم بیشتر احتمال دارد که دچار چاقی بشوند؛ اما اینجا هم هنوز مشخص نیست کدام یک علت است و کدام معلول. یک بررسی در آمریکا نشان داد ۴۳ درصد از افراد بزرگسالِ دچار افسردگی به چاقی نیز مبتلا بودهاند در حالیکه در سایر افراد بزرگسال (که دچار افسردگی نبودند) این رقم ۳۳ درصد بوده است. همینطور مشخص شد که زنان دچار افسردگی نسبت به زنان دیگر بیشتر در معرض چاقی قرار دارند. همینطور در همین راستا اضطراب و نگرانی و “شرم” از چاقی هم مساله دیگریست که حتا بسیاری از افراد عادی یا دچار اضافهوزن را نیز هدف قرار میدهد. پژوهش جالبی نشان داده که هر اندازه نسبت به وزنتان بیشتر حساس باشید احتمال بیشتری دارد که به سمت پرخوری بروید٬دلیلش هم استرس حاصل از این نگرانی است که شما را برای آرام کردن خاطرتان به سمت خوردن بیشتر هدایت میکند. آیا واقعا میتوان به سادگی با یک برچسب “اختلال روانی” این مساله را در تمامی موارد آن توضیح داد؟ خیر. چاقی مشکل پیچیدهای است که عوامل مختلفی به شکلهای مختلف در آن درگیر هستند و نمیتوان با تاکید روی یک یا چند عامل موثر در آن به تمامی توضیحش داد.
بررسیها نشان میدهد اکثر مردم اضافهوزن و چاقی را بعنوان مشکلی اساسی و مهم به حساب نمیآورند٬درباره تبعات و اثراتش (افزایش احتمال ابتلا به افسردگی٬دیابت٬فشارخون بالا و خطر سکته قلبی و…) فکر نمیکنند و آن را خطری برای خودشان نمیبینند. یک بررسی در هلند نشان داده ۷۷ درصد والدین واقعا متوجه مشکل اضافهوزن فرزندشان نمیشوند و به آن اهمیتی نمیدهند. در حقیقت دوران کودکی "بهترین زمان" برای پیشگیری از ابتلا به چاقی در بزرگسالی است. آموزش و کمک به والدین میتواند به آنها کمک کند تا نسبت به سلامت وزن فرزندانشان آگاهی و مسئولیت بیشتری یافته و آنها را به رژیم غذایی مناسب و سالمی عادت بدهند و در نتیجه به میزان قابل ملاحظهای زمینههای زیستی و وراثتی چاقی را از همان ابتدا کنترل کرده و به مانند نوعی سرمایهگذاری برای آینده فرزندشان احتمال ابتلا به چاقی را از زیرپوست آنها و سلامتشان خارج نمایند. به هر حال نقش رژیم غذایی و سبک زندگی سالم را میتوان اساسیترین عامل برای پیشگیری از بروز چاقی در زندگی افراد به حساب آورد. همینطور از نقش شرکتهای بزرگ غذایی نمیتوان غافل شد. لازم است تا آنها نسبت به اثرات محصولات غذاییشان بر مردم آگاهی لازم و بیشتری بدهند٬چیزی که بسیاری از آنها هرگز حاضر به انجام آن نیستند. سالها پیش وضعیت مشابهی در مورد سیگار وجود داشت و علیرغم مخالفت کمپانیهای بزرگ دخانیات سرانجام این اتفاق افتاد و آنها موظف شدند تا مردم را از اثرات محصولاتشان و خطرات آنها آگاه نمایند٬اما در مورد کارتلهای بزرگ سازنده محصولات غذایی در سطح جهان هنوز این مساله محلی از اعتبار ندارد. آنها اینگونه انتخاب کردهاند تا از قدرت تبلیغات و بستهبندیهای اغواگرانه و… و البته از آگاهی کم عموم مردم نسبت به این قبیل مسایل به سودجویانهترین و غیرمسئولانهترین شکل نهایت استفاده ممکن را ببرند و تا زمانی که "مجبور نشوند" این روند را هم هرگز تغییر نخواهند داد.
درست است که همه ما در زندگی حق انتخاب داریم٬مثلا انتخاب اینکه چه غذایی بخوریم یا چقدر بخوریم و… اما واقعیت آن است که برخی از این انتخابها برای همه ما آسان نیست و برای برخی از افراد که ممکن است همسر٬فرزند٬همسایه٬همکار یا غریبهای در خیابان باشند واقعا متفاوت و دشوارتر از سایرین است. همانطور که گفته شد مشکل اضافهوزن و چاقی تنها یک دلیل هم ندارد و ناشی عوامل بسیاری میتواند باشد: بدعملکردی برخی ژنها٬مشکلات هورمونی٬محیطی که در آن بزرگ شدهاند٬خانواده و تربیت و رژیم غذایی آنها از دوران کودکی٬مسایل روانی و… در فردی که دچار چاقی است اغلب مجموعهای از این عوامل دست به دست هم میدهند تا کنترل او را نسبت به وزنش از دستش خارج نمایند بطوریکه او دیگر نتواند به سادگی سایرین آن را کنترل نماید و یا آن را به وضعیت عادی و قبلیش برگرداند.
آگاهی درباره چاقی برخی از مهمترین مسایل مرتبط با آن میتواند اولین قدم برای مواجهه درست با این مساله و کم کردن مشکلات حاصل از آن باشد.
آگاهی درباره چاقی برخی از مهمترین مسایل مرتبط با آن میتواند اولین قدم برای مواجهه درست با این مساله و کم کردن مشکلات حاصل از آن باشد.
No comments:
Post a Comment