آنچه در پیش رو دارید مقاله ای است درباره "اتیسم" که به مناسبت ماه آگاه سازی اتیسم نوشته ام و روز شنبه مورخ ۱۵ فروردین ۱۳۹۴ در روزنامه شرق به شماره ۲۲۶۶ به چاپ رسیده است. در ادامه و در همین باره نیز می توانید مقاله ارزشمند استاد عزیزم دکتر عبدالرحمن نجل رحیم را که در همین شماره منتشر شده است مطالعه نمایید
اُتیسم؛ از افسانه تا واقعیت
شاید بسيارى از شما در بین دوستان و آشنایان، اينجا و آنجا راجع به اتیسم چيزهايى شنيده باشيد و یا حتا فراتر از آن در خانواده ی خود کودک یا بزرگسالی را دیده باشید که با تشخیص اتیسم مواجه شده است و تجربه اى مستقيم از آن داشته باشيد و حتا چه بسا در تقلایی سخت برای درک بهتر آن و کمک به فرزند یا عزیزانتان که احیانا به آن دچارند بوده باشید. اتُس در زبان یونانی به معنای خود است و بصورت تحت الفظى منظور از آن در اتيسم، ماندن در خود يا به زعم بسیاری در خود ماندگیست. کودک یا انسانی که (در اصطلاح عام و باور عموم) در خود مانده است تصویری مبهم و نه چندان خوشایند را به اذهان کمتر-آشنا با آن تداعی می کند و در ذهن و حافظه ی من يادآور تصاويری فراوان از خانواده های نگران بسياریست که در طول سالهای گذشته در مناطق مختلفى از ایران می دیدم، يادآور اينكه چطور در برابر چهره ی پر رمز و راز اتیسم كه فرزندانشان دچارش بوده اند به هر دری می زدند تا بلکه آگاهی و کمک بیشتری را برای یاری به آنها بیابند تا این نوع متفاوت از واقعیت را که فرزندشان در حال تجربه و زندگی کردنش است بهتر متوجه بشوند، واقعيتى عجیب و غيرمعمول که پر از مشکلات و چالش های کوچک و بزرگ و نگرانى و.. بوده و البته چه بسا هم گاهى بسیار جالب و حيرت انگيز؛ در نهایت امر تلاشی بی وقفه برای اینکه راهی برای بهتر و مفیدتر زیستنشان بیابند. مدتها بود بدنبال فرصتی بودم تا كمى بیشتر درباره ی اتیسم بنویسم و حالا سرانجام این فرصت مهیا شده تا بگویم و بنویسم از آنچه که به باورم همگان و علی الخصوص خانواده های درگیر با این مساله باید بشنوند و بدانند٬ از آنچه که به گمانم شکلی دیگر از واقعیت است كه انسان هاى بسيارى، زن و مرد و از كودك تا بزرگسال در اقصى نقاط دنيا در حال تجربه اش هستند. طبق آمارهای رسمی در حال حاضر در انگلستان بیش از نیم میلیون انسان با تشخیص اتیسم زندگی می کنند، کسانى که زندگی را بسیار متفاوت از مابقی ما تجربه کرده و می کنند. اتیسم ماهیتی بغایت پیچیده و مرموز دارد و با وجود آنکه بیش از ۷۰ سال از زمانی که برای اولین بار توسط یک پزشک اتریشی بنام لئو کانر شناسایی و نام گذاری شد می گذرد و با وجود پیشرفت های علمی فراوان در زمینه های گوناگون٬ باید اعتراف کرد که اطلاعات ما از آن چندان زیاد نیست و کماکان پرسش ها و نادانسته های ما بر پاسخ ها و یافته هایمان فزونی دارد. درک واقعیت ها و اساس و بنیان شکل دهنده ی اتیسم و تمیز آنها از مسایلی که چیزی جز افسانه ای بیش نیستند قدم نخست در شناخت و مواجهه با اتیسم است، چه بعنوان پدر و یا مادر یک کودک دچار اتیسم چه بعنوان فردی که دوستی با این شرایط را دارد چه متخصصی که بر حسب رشته ی حرفه ایش با این افراد سر و کار دارد و یا اصلا فردی عادی که مایل است در این باره بیشتر بداند. این تلاشی کوچک برای بهتر شناساندن اتیسم و تمیز برخى واقعيات از افسانه های مرتبط با آن بر اساس آخرين يافته هاى معتبر و مستند علمى است، تلاشی که در پایان آن خواهیم دید شناخت بهتر دنیای اتیسم نه تنها دیدگاه ما نسبت به آن و افراد درگیر با آن و نيز در ارایه ی کمک هایی بهتر به آنان٬ که در نهايت حتا شناخت ما از دنیای خودمان را نیز تغییر می دهد و گامی فراتر می برد
اتیسم چیست؟
به راستی اتیسم چیست؟! چه تصوری در مورد آن می توان یا باید داشت؟! برای بررسی هر موضوعی لازم است در ابتدا تعریفی روشن از آن را داشته باشیم. اتیسم را در حقیقت باید بخشی از یک طیف دانست و از همین رو در راهنمای جامع تشخیصى و آمارى روانپزشکی به آن اصطلاحا "اختلال طیف اتیسم” می گویند. کلمه ی طیف در اینجا اشاره به تفاوت در شدت بروز و انواع متفاوت آن در افراد مختلف دارد و اين به زبان ساده يعنى آنكه ممكن است يك كودك دچار اتيسم بتواند بخوبى صحبت كند و كودك ديگر اصلا توانايى صحبت حتا در حد تك كلمه را هم نداشته باشد، يا يكى عقب مانده ى ذهنى باشد و ديگرى هوشى طبيعى يا حتا در حد يك نابغه داشته باشد، يكى كاملا منزوى باشد و ديگرى كمى علاقه مندتر به برقرارى ارتباط (در عين داشتن مشكلاتى خاص) و... بطور کلی برای تشخیص اتیسم لازم است دو مقوله ی اصلی در رفتارهای فرد مورد بررسی و ارزیابی قرار بگیرد: مورد اول وجود مشکلاتی خاص در برقراری ارتباط (کلامی و غیرکلامی) با سایرین و تعاملات اجتماعی است که هسته ی اصلی و اساسی مشکلات اتیسم را تشکیل می دهد و موارد مختلفى را در بر ميگيرد؛ بطور مثال تماس چشمى ضعيف با مخاطب، ضعف در درك ایما و اشارات و يا استفاده از آنها، مشكلاتى در شروع يا حفظ ارتباط، مشكلاتى در درك شوخى ها و كنايه ها و همينطور بسيارى موارد ديگر در اين زمينه. مورد دوم وجود علایق، رفتارها، عادات و بازیهای محدود و تکراری و بنوعی وسواس گونه است بدان معنا که مثلا توجه فرد بر روی یک موضوع، بازی یا رفتار خاص به شکلی غیرطبیعی متمرکز است و تمایلی غیرمعمول برای تکرار مداوم آن عمل یا بازی یا… دارد. البته در کنار اینها و تقریبا در تمامی موارد مشکلاتی دیگر و از جمله مشکلات حسی مختلف نیز به چشم می خورد. در ابتدا بسیاری از متخصصین بالینی بر این باور بودند که اگر به این کودکان صحبت کردن به شکلی مناسب را آموزش دهیم در آن صورت مشکلشان حل خواهد شد و نشانه های اتیسم را دیگر در آنها نخواهیم دید و بهبود می یابند. اما اکنون می دانیم که اتیسم و نشانه ها و شرایط خاص آن هرچند در طول زمان تغييراتى را نشان مى دهد اما در مجموع و اساسا تا پایان زندگی فردی که دچار آن است همراهش خواهد بود. اگر چه نسخه هاى پيشين راهنماى تشخيصى ذكر شده تا مدتی قبل اتیسم را به انواع مختلفی تقسیم بندی می کرد؛ از جمله اتیسم کلاسیک، سندروم آسپرگر، سندروم رت و.. حالا اما همه ی اینها را در زیر چتر یک عنوان تشخیصی واحد که همان "اختلال طیف اتیسم" باشد قرار داده که خود بسیار بحث برانگیز بوده است. بر اساس برخی مطالعات از جمله تحقیقی که اخیرا در دانشگاه هاروارد صورت گرفته به نظر می رسد که اتیسم و آسپرگر علیرغم وجود شباهت هایی اساسی، تفاوت هایی اساسی را نیز با یکدیگر دارند و به نظر می رسد واقعا دو وضعیت متفاوت و جداگانه باشند. مهم ترین تفاوت این دو در کسب مهارتهای کلامی در جریان رشد است به این صورت که کودکان دچار آسپرگر اغلب مشکل و تاخیر چندانی در یادگیری گفتار ندارند و یادگیری مهارت های کلامیشان در اکثر مواقع متناسب و همپای سایر کودکان هم سنشان است و در تاریخچه گیری رشدی کودک با پرسش از والدین می بینیم که اغلب به موقع شروع به صحبت كرده اند با این حال سایر مهارت های ارتباطی آنها کماکان حائز مشکلاتی اساسی است. از همین رو، بسیاری از متخصصین و همینطور خانواده هایی که فرزندشان قبلا تشخیص آسپرگر را دریافت کرده است نیز همچنان از این اصطلاح استفاده می کنند
حال بهتر است به پاره ای از واقعیت ها و افسانه های رایج پیرامون اتیسم بپردازیم
آیا اتیسم نادر است؟
اولین واقعیتی که لازم است به آن اشاره کنیم این است که اتیسم، به هيچ وجه نادر نیست. سابق بر این و چندین دهه قبل تصور می شد که اختلالی نادر باشد و مثلا در دهه ی هفتاد میلادی و در کتاب های مرجع عنوان می شد که میزان شیوع آن ۴ نفر در هر ۱۰۰۰۰ نفر است؛ اما امروز می دانیم که میزان شیوع اتیسم بطور متوسط معادل یک درصد از جمعیت است و براساس آخرین آمار بدست آمده توسط سازمان پیشگیری و کنترل بیماری های آمریکا، در حال حاضر در ایالات متحده شیوع آن به میزان یک کودک در هر شصت و هشت کودک رسیده و این آمار تنها نسبت به دو سال قبل سی درصد افزایش یافته است. بروز اتیسم در جنس مذکر به مراتب بیشتر از جنس مونث بوده بطوریکه نسبت پسرها به دخترها در اتیسم ۴ به ۱ و در آسپرگر ۹ به ۱ است٬ با این حال بر اساس همین بررسی اخیر در آمریکا مشخص شده که نسبت بروز اتیسم در پسرها و دخترها برخلاف گذشته ۵ به ۱ شده است! این تفاوت بروز اتیسم در دو جنس یکی از سوالات مهمى است که دانشمندان همچنان درصدد یافتن پاسخی برای آن هستند، اینکه جنسیت چه نقشی را در بروز اتيسم ایفا می کند و چرا آن را در مردان به مراتب بیشتر از زنان می بینیم. تقریبا شکی وجود ندارد که آگاهی بیشتر خانواده ها و متخصصين، امکان تشخیص بهتر و همینطور گسترده تر شدن معیارهای تشخیصی مهم ترین دلایل توجيه افزایش شیوع اتیسم هستند و چه بسا در گذشته نیز فراوانی آن به همین میزان بوده اما امکان تشخیص موارد کمتری وجود داشت. با این وجود بحث بر سر اینکه افزایش شيوع اتیسم صرفا نه بخاطر عوامل ذکر شده که بدلایلی ناشناخته مساله ای “واقعی” است و تعداد بیشتری نسبت به گذشته به آن دچار می شوند کماکان ادامه دارد؛ بخصوص که بر طبق آخرین آمارها در آمریکا و در سال ۲۰۱۲ این ميزان معادل یک کودک در هر هشتاد و هشت کودک بوده و تنها در ظرف دو سال اكنون به یک کودک در هر شصت و هشت کودک رسیده است در حالیکه شیوه ها و ابزارهای تشخیصی تغییری نکرده است
آیا اتیسم همان عقب ماندگی ذهنی است؟
دومین واقعیت این است که برخلاف گذشته، امروزه دیگر تشخیص اتیسم در یک فرد لزوما به معنای تایید عقب ماندگی ذهنی و یا داشتن مشکلات یادگیری نیست؛ این در حالیست که در گذشته اعتقاد بر این بود بیش از ۷۵٪ کودکان دچار اتیسم دارای بهره ی هوشی پایین تر از حد معمول می باشند اما امروز به نظر می رسد به شکلی تعجب برانگیز این آمار به صورت عکس در حال تغییر است. طبق آمارهای سال ۲۰۱۴ در آمریکا حدود ۶۲٪ از کودکان دچار اتیسم از بهره ی هوشی عادی و یا بالاتر از حد معمول برخوردارند. با این حال در بسيارى کشورهای دیگر آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد و کماکان تحقیقات بیشتری نیاز است تا ارتباط بین اتیسم و عملکردهای شناختی (ضریب هوشی یا آی کیو) آنها را در جمعیت های مختلف مورد بررسی قرار داده و مشخص نماید. در هر حال اگر چه در برخی موارد ممکن است شاهد وجود عقب ماندگی ذهنی همراه با اتیسم باشیم اما این مساله که اتیسم الزاما (و در همه افراد دچار آن) به معنای عقب ماندگی ذهنی است افسانه ای بیش نبوده و بر حسب آنچه امروز می دانیم در بسیاری از موارد می تواند به معنای برخورداری از هوشی طبیعی و یا حتا بسیار بالاتر از حالت عادی نیز باشد
تفاوت بنیادین: آنچه اتیسم را از انواع اختلالات دیگر متمایز می کند
واقعیت سوم این است که بدانیم اتیسم یک تفاوت مهم و اساسی با ساير انواع اختلالات دارد، آن هم این که برخلاف اختلالات دیگر اتیسم تنها و تنها شامل یک مجموعه خاص از مشکلات و یا احیانا ناتوانی ها نیست بلکه در عین حال و همزمان مجموعه اى خاص از “توانمندی ها” را هم شامل می شود. به بیان ساده تر هر جا صحبت از یک اختلال می شود توجه ما فورا به سمت اشکالات و ناتوانی های مربوط به آن جلب می شود ولی در مورد اتیسم این گونه نیست و تصویری که میتوان و باید از آن در ذهن داشت “ترکیبی از مشکلات و توانمندی هایی خاص” است و نه صرفا و تنها مجموعه ای از ناتوانی های خاص. این پیامی بسیار مهم را برای خانواده ها و متخصصین مربوطه به همراه دارد؛ اینکه "نمی توانیم و نباید" نگاهمان به این کودکان را تنها معطوف به ضعف ها و مشکلاتشان کنیم و لازم است همزمان وجود برخی استعدادها و توانمندی های خاص را در آنها باور داشته باشیم و درصدد شناسایی و بهره برداری از آنها (و چه بسا كمك گرفتن از آنها برای غلبه بر برخى از مشکلاتشان و جبران آنها) باشیم. این چیزی است که امروزه و در مبحث آموزش و درمان بشدت مورد تاکید واقع می شود
ماهیت اتیسم
واقعیت دیگر ماهيت عصبی (نورولوژیک) اتيسم است و منظور از آن این است که مجموع خصوصیاتی که در اتیسم می بینیم در نتیجه ی برخى تفاوت ها در ساختار و نیز عملکرد مغز آنها (که خود ناشی از روند و مسیر غیرمعمول رشد مغز آنهاست) بوجود می آید. سال گذشته تحقیقی در دانشگاه کالیفرنیا-سن دیگو انجام شد که بر اساس آن به نظر می رسد برخی از تغییرات و تفاوت های موجود در قشر مغز کودکان دچار اتیسم مدتها قبل از تولدشان و در دوران جنینی آنها آغاز شده و بوجود می آید. برای روشن تر شدن ماهیت عصبی اتیسم و درک بهتر تفاوت های مغز این کودکان با سایرین مختصرا به چند مورد می توان اشاره کرد: اندازه ی سر این کودکان بطور متوسط از اندازه سر کودکان عادی بزرگتر است، مغز آنها وزن بیشتری نسبت به افراد دیگر دارد و تراکم سلولهای عصبی در بخش هایی از مغزشان بمراتب بیشتر از حالت معمول آن است. همینطور بخشی از مغز بنام آمیگدال (که در عمق مغز جای داشته و نقش مهمی در انجام پردازش های مربوط به ارتباطات اجتماعی و درک احساسات و تجارب عاطفی انسان و... دارد) اندازه ای غیرمعمول دارد و اندازه ی این بخش مهم از مغز در این افراد به مانند سایرین نیست و رشد معمول خود را ندارد. بجز این و بر اساس یافته های فراوان مشخص شده که عملکرد برخی دیگر از مناطق مغز آنان نیز در قیاس با افراد عادی٬ متفاوت (و نه مختل) است. مثلا بتازگی بر اساس نتایج یک تحقیق در دانشگاه تورنتو مشخص شده فعالیت بخشی از مغز (قشر پیش پیشانی) که در تنظیم هیجانات و احساسات ما نقش عمده ای را ایفا میکنند در این افراد به شکلی دیگر است و این خود در مواجهه با موقعیت های اجتماعی و یا ارتباط با سایرین بسیار تاثیرگذار است و در بروز کج خلقی و تندخویی های گاه و بیگاه و یا برخی رفتارهای خودآزارانه آنها نقش مهمی دارد و در صورت یافتن راه هایی جهت بهبود عملکرد این منطقه از مغز می توان تفاوتی مهم را در کیفیات زندگی آنها و اطرافیانشان بوجود آورد. دهه ها پیش متاسفانه باور بسیاری بر این بود که بروز این اختلالات در کودکان ناشی از عدم مراقبت و تربیت درست والدینشان است؛ مثلا در دهه ی پنجاه میلادی باور عمومی در آمریکا این بود که کودکان دچار اتیسم در خانواده ای با پدر و مادری بسیار موفق و یا تحصیلکرده بدنیا می آیند و از این جهت آنها زمان بیشتری را صرف امور شخصی خود می کنند تا توجه به کودکشان؛ و یا بعدها نظريه اى تحت عنوان مادران یخچالی مطرح شد که عنوان میکرد دلیل بروز اتیسم در کودکان داشتن مادرانی است که از نظر عاطفی سرد و بی روحند و مهر و توجه لازم به کودکشان را ندارند و… داستان هایی که امروزه بر اساس شواهد بسیار می دانیم فرسنگ ها دور از واقعیت و تنها افسانه هایی بی اساس و يكسره نادرست مربوط به دوران ناآگاهی گذشته است و بروز اتیسم ربطی به نحوه ی مراقبت و تربیت والدین نداشته و اساسا بواسطه تغییراتی (خارج از کنترل والدین) در مغز فرزندانشان و تفاوت هایی که در ساختار و عملکرد آن بوجود می آید رخ می دهد و هیچ پدر و مادری به هیچ وجه مسبب و مقصر بروز این مساله برای فرزندشان نبوده و نیستند
مظنونین اصلی در اتیسم: ژنها یا محیط؟
واقعیت پنجم مربوط به علت شناسى آن است، اينكه اتيسم در نتيجه ى تعامل پيچيده ى مجموعه اى از عوامل مختلف محيطى و وراثتى (هر دو باهم و نه صرفا یکی از آنها) بوجود مى آيد. تحقیقات نشان داده در دوقلوهای همسان در صورتی که یکی از آنها دچار اتیسم باشد شانس آنکه دیگری نیز دچارش باشد بسیار بالا (۶۰٪) می باشد ولی در دوقلوهای ناهمسان این احتمال بسیار کمتر (۵٪) می باشد. این تفاوت چشمگیر به خوبی نشان می دهد که ژنتیک در بروز اتیسم نقشی اساسی دارد چرا که در دوقلوهای همسان هر دو کودک به تمامی ژنهای یکسان و مشترکی را دارند. با این وجود نکته ی قابل توجه دیگر این است که حتا در بین دوقلوهای همسان که یکی از آنها دچار اتیسم است نیز با درصد قابل ملاحظه ای ممکن است کودک دیگر دچار آن نبوده و عادی باشد و این بخوبی نشان دهنده ی این است که برخی عوامل محیطی نیز در بروز اتیسم نقشی مهم و اساسی را ایفا می کنند. همینطور اخیرا و بر اساس نتیجه ی حاصل از تحقیق مشترک انستیتو روانپزشکی لندن و کارولینسکای سوئد که بر روی ۱۴۵۰۰ کودک سوئدی انجام گردید مشخص شد در خانواده هایی که اولین فرزندشان اتیستیک باشد احتمال اینکه فرزند دوم آن خانواده نیز دچار اتیسم باشد ده برابر (دقیقا ۱۰.۳ برابر) بیشتر از حالت معمول است که این به روشنی موید وراثتی بودن اتیسم در خانواده است. اگرچه هیچ شک و تردیدی درباره جنبه ى وراثتى (ژنتيكى) اتيسم وجود ندارد اما با این همه لازم تا بدانیم که این وراثتی بودن دقیقا به چه معناست؟! آیا به این معناست که یک ژن خاص از پدر یا مادر یا هر دوی آنها مقصر اصلی داستان است؟! آیا به این معناست که مى توان يك يا هر دوى والدین را بخاطر این مساله مورد شماتت قرار داد؟ یافته های فراوان در این زمینه نشان می دهد که تنها "یک ژن خاص" نمی تواند مسئول بروز اتیسم باشد بلکه "مجموعه ای متنوع از ژنها" در کروموزوم های مختلف دست اندر کار بروز آن هستند. این ژنها تحت تاثیر عوامل مختلف (و نه چندان شناخته شده محیطی) به طریقی رشد، ساختار و بويژه عملکرد مغز را از جنبه های مختلف تحت تاثیر قرار می دهند بنوعی که در نهایت ما شاهد بروز مجموعه ی نشانه ها و رفتارهای اتیستیک در فرد می باشیم؛ با این حال تحقیقات بسیاری لازم و در جریان است تا بتوانیم به دقت و درستی ژنهای درگیر در این مساله را شناسايى و نقش آنها را در بروز اتیسم تعیین کرده و عوامل محیطی موثر بر فعالیت یا خاموشی آنها را مشخص نماییم
در جست و جوی چرایی اتیسم
واقعیت دیگر به ماهیت اساسی و دلايل بنيادين مشکلات و ناتوانی های این کودکان بر می گردد. در این زمینه نظریات مختلفی از جانب محققینی برجسته نظیر اوتا فریتس٬ سایمون بارون-کوهن٬ هنری مارکرام و… مطرح و در طی سالهای اخیر بیشتر از سایرین مورد قبول و توجه همگان واقع شده است. نقطه مشترک بسیاری از این نظریات برای توضیح مشکلات و ناتوانی ها و همینطور برخی توانمندی های افراد دچار اتیسم و چرایی آنها٬ بطور کلی و بصورتی اساسی حول مفهومی می گردد که آن را “همدلی” می نامیم. همان طور که پیشتر عنوان شد مشکل اصلی در اتیسم برقراری ارتباطات کلامی و غیرکلامی و تعاملات اجتماعی و کیفیات و کمیات مرتبط با آن است و بر اساس مطالعات متعدد مشخص شده که خود اینها اساسا ریشه در مشکلی پایه ای تر دارند که همان همدلی است. اما این واژه ی همدلی که شاید بسیار هم شنیده باشید یک تعریف علمی ساده و مشخص دارد: توانایی شناسایی و درک حالات، احساسات٬ عواطف٬ افکار٬ باورها و مقاصد فرد دیگر (همدلی شناختی) و نیز توانایی دادن پاسخ مناسب به آن (همدلی عاطفی). این نظریات مختلف به اشکال متفاوت و حتا بعضا متناقضی (با یکدیگر) تلاش کرده اند تا در مسیر علت شناسی اتیسم٬ بنیان و چرایی های آن و نقش همدلی در آن را از ظن خود توضیح دهند. در این قسمت تلاش می کنم دو نظریه متفاوت که در زمره مهم ترین و شاخص ترین آنها جای دارند را بطور خلاصه و ساده توضیح دهم
یکی از نظریاتی که اخیرا بیشتر مورد توجه گروهی از پژوهشگران قرار گرفته نظریه بیش-همدلی است که بطور ساده عنوان می کند علت اصلی بروز اتیسم احتمالا می تواند نوعی افزایش بیش از اندازه همدلی در این کودکان باشد که در نتیجه ی نوعی افزایش ارتباطات و اتصالات عصبی در مغز آنها بوجود میآید. از این منظر کسب تجارب معمول در جریان رشد و مراحل مختلف آن (مشابه آنچه در کودکان معمولی می بینیم) دچار اشکال و مختل شده و در نتیجه تحریک پذیری حسی بیش از حد در این کودکان٬ ترس های بیش از اندازه و یا انزواطلبی و مشکلات ارتباطی و اجتماعی آنها را می توان توجیه کرد (به بیانی ساده تر طبق این نظریه می توان اینطور در نظر گرفت که این کودکان بیش از حد معمول دارای همدلی بوده و سرعت دریافت این اطلاعات از محیط اطرافشان آنقدر بالاست که قادر به پردازش و هضم مناسب آنها نبوده و در نتیجه با انبوهی از اطلاعات مواجه می شوند که نتیجه طبیعیش فرار از آن وضعیت بصورت گوشه نشینی٬ تکرار حروف و کلمات و رفتارهایی خاص٬ عدم برقراری تماس چشمی و... است که البته اینها رشد و یادگیری مهارتهای ارتباطی را نیز تحت تاثیر منفی خود قرار می دهد) به مانند هر نظریه ی دیگری گروهی از مخالفین با توجه به برخی یافته های اخیر این نظریه را از جهاتی چند به چالش کشیده اند. به تازگی در مطالعه ی جالب توجهی که در دانشگاه جان هاپکینز انجام و در مجله علوم اعصاب نیچر به چاپ رسید ارتباطات عصبی مغز افراد دچار اتیسم بوسیله تصویربردای مغزی کارکردی (در حین استراحت) مورد بررسی قرار گرفت تا ارتباطات مناطق مختلف مغز و میزان هماهنگی و همزمانی آنها را در شرایط معمولی مورد بررسی قرار بدهند و تفاوت این ارتباطات (و الگوهای احتمالی آن) در مغز افراد عادی و اتیستیک را بررسی کنند. نتیجه آن که برای اولین بار مشخص شد در برخی مناطق مغز افراد دچار اتیسم این ارتباطات عصبی بیشتر و در برخی مناطق دیگر کمتر از حد معمول (منظور از معمول آنچه که در بخش های مشابه در مغز افراد عادی می بینیم) است و بسته به اینکه کدام قسمت از مغز را مورد بررسی قرار می دهیم می توان مغز آنها را دارای اتصالات عصبی بیش از حد یا کمتر از حد دانست. در واقع به نظر می آید این یافته که مغز افراد دچار اتیسم (برخلاف افراد عادی) ترکیبی از این دو وضعیت را داراست می تواند به منزله یک اصل و شاخصه ی عصبی-زیستی اساسی در اتیسم باشد و نه صرفا کمتر یا بیشتر بودن ارتباطات در یک نقطه ی خاص از مغز. این مطالعه از این جهت اهمیت دارد که در آن برای اولین بار بخش های مختلف و متعددی از مغز افراد (و نه صرفا یک بخش مشخص از آن) مورد بررسی قرار گرفته است و شاید بتوان این یافته را نقطه ی پایانی بر مباحثات و مجادلات فراوانی دانست که در یک دهه ی اخیر بین بسیاری از متخصصین در جریان بوده است. همچنین از سوی دیگر مشخص شد این یکدست نبودن و آشفتگی در میزان ارتباطات عصبی مناطق مختلف مغز افراد دچار اتیسم هر اندازه بیشتر باشد نشانه های اتیستیک فرد نیز بیشتر و هر اندازه کمتر باشد علایم مرتبط نیز کمتر مشاهده می شود. در عین حال این نابسمانی ارتباطات عصبی حتا در بین خود افراد دچار اتیسم نیز از یک الگوی یکسان و واحد پیروی نمی کند (برخلاف افراد عادی) و بعبارتی به نظر می رسد مغز هر فرد دچار اتیسم از ابتدای رشد و در تقابل با محیط٬ ارتباطات و سیم کشی عصبی خاص و منحصر به فرد خود را شکل می دهد. آنچه مشخص است اینکه حتما و قطعا در بین افراد دچار اتیسم نوعی اشتراک زیستی-عصبی مشخص و یکسانی می بایست وجود داشته باشد اما در حال حاضر نیازمند مطالعات بیشتری هستیم تا بتوانیم پی به آنها ببریم. اما نظریه دیگر که در یک دهه ی اخیر بیشترین میزان اقبال را داشته و از جانب تعداد بسیاری نیز پذیرفته شده نظریه ای است که توسط سایمون بارون-کوهن در کمبریج مطرح شده و با استناد به انبوهی از تحقیقات صورت گرفته و بر خلاف نظریه قبلی این ایده را مطرح کرده که در افراد دچار اتیسم برخی جنبه های همدلی (شناختی و نه عاطفی) دچار اشکالاتی بوده ولی از جهاتی دیگر که در ادامه از آن صحبت خواهد شد برتری چشمگیری را نسبت به سایرین (مثلا افراد هم سن و سالان خود) نشان می دهند. بررسی های گوناگونی توسط محققین مختلف پیرامون این موضوع صورت گرفته که به چند مورد آنها مختصرا اشاره ای می کنم. در یک تست معروف که شاید اولین در نوع خود بود و در اواسط دهه ۸۰ میلادی در دانشگاه یو سی ال لندن طراحی و اجرا شد داستان ساده ای تعریف و به کمک دو عروسک اجرا می شود: یک کودک (عروسک) به نام سالی یک سبد حاوی تیله ای کوچک در مقابلش دارد٬ همینطور کودک دیگری بنام آن در کنار او نشسته و جعبه ای خالی در مقابلش است؛ سالی بیرون می رود و آن تیله او را داخل جعبه خودش میگذارد. سپس سالی بر میگردد و در این هنگام از کودکی که شاهد تمام این ماجراست می پرسیم به نظر او سالی کجا به دنبال تیله اش می گردد؟ کودکان سه ساله عادی می توانند به این سوال به آسانی جواب بدهند و خیلی ساده می گویند در سبد خودش، چرا که میتوانند خود را بجای او گذاشته و متوجه بشوند که او در هنگام برداشتن تیله اش توسط دیگری در اتاق نبوده و ندیده و طبیعتا در هنگام بازگشت هم اول به سراغ سبد خودش خواهد رفت اما ۸۵ درصد کودکان اتیستیک برخلاف آنها قادر به دادن پاسخ صحیح نیستند! در واقع آنها برخلاف گروه کودکان عادی چنان شرایطی به نظرشان گیج کننده است چرا که در حقیقت نمی توانند خود را بجای دو شخصیت داستان یعنی آن یا سالی متصور بشوند و درک ذهنیت آنها برایشان دشوار است در نتیجه تنها به حدس زدن روی می آورند. این مساله ارتباطی با ضریب هوشی این کودکان ندارد بلکه ریشه در مبانی اولیه همدلی آنها دارد (که به آن نظریه ذهن می گویند). در سالیان متمادی بررسی های بیشتری درباره این موضوع صورت گرفته است که اغلب مهر تاییدی بر وجوه مختلف این نظریه بوده است. مثلا در دانشگاه کمبریج آزمونی طراحی شد که در آن تصویری از چشمان افراد در حالت های روحی و روانی مختلف به افراد دچار اتیسم نشان داده میشد (چرا که چشم همواره حاوی اطلاعات بسیاری پیرامون وضعيت و حالت روحی و عاطفی فرد است) و از آنها می خواستند تا از بین چهار گزینه ی داده شده یکی را بعنوان پاسخی برای این پرسش که فرد نشان داده شده در عکس چه احساس یا حالتی دارد انتخاب نمایند. نتایج نشان داد که کودکان معمولی نتیجه ی بسیار بهتری از کودکان دچار اتیسم (آسپرگر) در ارایه پاسخ هاى صحیح گرفتند. همینطور نتایج انجام این تست در بزرگسالان هم نشان داد که در افراد عادی زنها نسبت به مردها با تفاوتی قابل ملاحظه قادر به تشخیص بهتر این احساسات و حالات می باشند ولی با این وجود مردها عملکردی بسیار بهتر از افراد (زنان و مردان) دچار اتیسم داشته اند. این تست عملا نشان دهنده ی آن است که در روند تکامل٬ عملکرد مغز زنها بگونه ای شکل گرفته است که آنها عموما توانمندی همدلی بیشتر و بهتری نسبت به مردان دارند. در نهايت مطالعات متعددى كه با استفاده از تصويربردارى مغزى صورت گرفته كاهش (و یا بعبارتی تفاوت) عملكرد بخش هايى از مغز كه در ايجاد همدلى نقش اساسى دارند را در افراد دچار اتيسم به روشنى نشان مى دهد. مدتی قبل در مطالعه ای که در انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا (کلتک) صورت پذیرفت مشخص شد سلولهای عصبی خاصی در بخشی از مغز (آمیگدال) که در هنگام دیدن چهره ی انسان و برقراری تماس چشمی با دیگری فعال هستند در افراد دچار اتیسم فعالیتشان کمتر از سایرین است. در واقع در افراد عادی این سلولها در هنگام دیدن چهره ی یک فرد بیشتر به دیدن چشمان وی پاسخ می دهند و فعالند ولی در افراد اتیستیک اینطور نیست و به شکلی متفاوت بیشتر به دیدن دهان فرد پاسخ میدهند و فعال هستند. این می تواند بنوعی توضیحی برای این موضوع باشد که چرا پردازش چهره ی افراد در کسانی که دچار اتیسم هستند به شکلی غیرمعمول بوده بصورتى كه این را در رفتارهای ارتباطی آنها نیز بطور مشهودی می بینیم بطوریکه فقدان و یا ضعف تماس چشمی شاهد اصلی این مساله و یکی از خصوصیات بارز افراد دچار اتیسم است. اینکه چرا و چطور ممکن است دو قرائت متفاوت و متناقض از یک پدیده ی واحد (همدلی) در توضیح و توجیه اساس مشکلات اتیسم بکار برود بخشی از آن ناشی از پیچیده بودن خود مساله “ همدلی” است. با این همه باید این نکته مهم را بخاطر داشت که افراد دچار اتیسم همان طور که پیشتر هم گفته شد به کل فاقد توانایی همدلی نیستند و به درجاتی از آن برخوردارند (همدلی شناختی) اما نه به آن شکل و میزانی که در افراد عادی شاهد آن هستیم. از همین روست که بسیاری از افراد دچار اتیسم (آسپرگر) در جامعه مشغول انجام زندگی اجتماعی مشابه سایرینند و حتا ازدواج کرده و دارای فرزند هم هستند و علیرغم وجود برخی دشواری های اجتماعی توانسته اند سازگاری لازم را برای داشتن یک زندگی مستقل و موفق پیدا کنند
آن روی سکه اتیسم: توانمندی ها
حال بد نیست در فراسوی مسایل و مشکلات ذکر شده به آن روی دیگر سکهی اتیسم نیز نگاهی دقیقتر بیاندازیم٬به واقعیتی که اغلب یا نادیده گرفته شده و یا کمتر از آنچه که باید مورد توجه قرار گرفته است: نقاط قوت و توانمندی های آنان. همانطور که پیشتر هم گفته شد یکی از تفاوتهای عمده و اساسی اتیسم با سایر اختلالات دیگر این است که برخلاف سایر اختلالات که تنها با مجموعهای از مشکلات، ناتوانیها و… شناخته میشوند اتیسم ترکیبی از مشکلاتی خاص و البته “توانمندیهایی خاص” است و این نکتهای مهم و جالب توجه در نگاه ما به این افراد٬درک بهتر دنیایشان و نیز مواجهه بهتر با آنها در زمینهی آموزش و درمان و کم کردن مشکلاتشان و برنامهریزی و فراهمکردن زمینهای برای اشتغال و استقلال فردی آنها در آینده است که نه تنها در ایران که در بسیاری دیگر از نقاط جهان اغلب مورد غفلت بسیاری از والدین و متخصصین و مسئولین امر نیز واقع میشود. اما این توانمندیهای خاص چه چیزهایی هستند؟ میتوان آنها را در سه دستهی کلی قرار داد: توجه به جزییات، نوعی وسواس فکری خاص نسبت به الگوها و سیستمهای مختلف و نهایتا برخى رفتارهای تکراری. افرادی که در طیف اتیسم قرار دارند میتوانند به جزییاتی که گاهی ممکن است بسیار پیچیده و حیرتانگیز هم باشند و اغلب از چشم افراد عادی دور میمانند توجه كنند. همینطور نوعی توجه و تمرکز وسواسگونه نسبت به بسیاری ساختارها و چیزهایی که با قاعدهای خاص ساخته شده یا عمل میکنند را در این افراد میتوان دید؛ همان چیزی که برای سالها بعنوان یکی از نشانههای منفی اتیسم شناخته میشد و حتا بنوعی سعی میکردهاند تا این کودکان را همواره از انجامشان باز دارند امروزه از آن بعنوان نکتهای مثبت نام میبرند که میتوان از آن در آموزش و کمک به این افراد بهره برد چرا که آنها این توانایی را دارند تا تنها با نگریستن و تمرکز بر روی یک چیز (ولو از نظر ما یک سیستم پیچیده) ساختار یا عملکرد آن را به ذهن سپرده و فرا بگیرند. بطور مشابه سابقا تصور بر این بود که رفتارهای تکراری یکی از منفیترین نشانههای اتیسم است و تلاش میشد آن را به حداقل برسانند حال آنکه امروزه آن را بعنوان بخشی از "روند خاص یادگیری" در این کودکان میدانند و در بسیاری موارد از خانوادهها خواسته و به آنها آموزش داده میشود كه بسيارى از این دسته از رفتارها (و نه البته تمامی آنها) را خصوصا از نظر مدت زمانی که کودک صرف آن میکند تنها "هدایت و کنترل" نمایند چرا که آنها عاشق “پیشبینی پذیری” هستند و در نتیجه از تکرار لذت میبرند و در نهایت آنچه که تکرار میکنند را فرا میگیرند و در بسيارى موارد این واقعا بخشی از تلاش آنان برای یادگیریست؛ ضمن آنکه البته دلایل متفاوت دیگری هم برای این مساله و مشاهده این قبیل رفتارها میتواند وجود داشته باشد که ذکر آنها از حوصله این بحث خارج است. هر سه موضوع ذکر شده در واقع و اساسا از یک توانمندی بزرگتر و پایهای ناشی میشوند: توانایی مغز ما در بررسی و كشف سیستمها. در زبان انگلیسی به این توانایی سیستمایزینگ میگویند و در فارسی در حال حاضر براى آن معادلی كه به درستى دربرگيرنده مفهومش باشد وجود ندارد (شاید اصطلاحی چون "سازگانگرایی” بتواند جایگزینى كمتر شنيده شده اما مناسب براى آن باشد). بارون-کوهن در نظریه خود درباره علتشناسی اتیسم که به “نظریه همدلی - سیستمایزینگ” معروف است و پیشتر درباره جز همدلی آن صحبت شد از این مفهوم برای توضیح بهتر اتیسم استفاده کرده است. این توانایی (به مانند همدلی) در افراد مختلف قابل سنجش است و بر اساس بررسیهای مختلف مشخص شده که در افراد دچار اتیسم و در قیاس با سایرین٬نه تنها كمتر نيست كه حتا به شکل قابل ملاحظه و معناداری بیشتر از افراد عادی نیز است! بطور کلی اگر برای مغز دو کارکرد اصلی یعنی همدلی و سیستمایزینگ در نظر بگیریم افراد دچار اتیسم همانطور که پیشتر صحبتش شد نسبت به سایر افراد عادی دارای توانمندی “همدلی شناختی” کمتر بوده (که زیربنای مشکلات اجتماعی-ارتباطی آنهاست) و در عوض بر اساس يافتهها از “سیستمایزینگ” بیشتری برخوردارند. مجددا ذکر این نکته لازم است که همدلی بطور کلی در این کودکان کم نیست و آنها از همدلی عاطفی لازم برخوردارند (به معنای قابلیت ارایه پاسخ به محرکات ارتباطی اجتماعی٬هرچند به شکلی متفاوت و نامتناسب با عرف و نورم جامعه). راجع به همدلی صحبت کردیم اما منظور ما از این “سیستمایزینگ” دقيقا چیست؟ در واقع و طبق تعریف میتوان آن را توانایی تجزیه و تحلیل سیستمهای مختلف، كشف قوانين و الگوهاى مربوط به آنها یا ساخت آنها دانست و در اینجا منظور ما از سیستم میتواند شامل سیستمهای ریاضی٬کامپیوتری٬مکانیکی٬اعداد٬حروف و یا جمعآوری اطلاعات و مجموعهها یا کلکسیون و… باشد. آنچه در اینجا مطرح است این واقعیت است که این سیستمها از قواعدی خاص پیروی میکنند و “سیستمایزینگ” به معنای تلاش برای دنبال کردن این قواعد٬یافتن و درک و بکار گرفتن آنها است تا از این طریق به نحوهی عملکرد آن سیستم پی ببریم و در نتیجه رفتار آن را پیشبینی کرده و احیانا آن را به نفع خود مورد استفاده قرار بدهیم. از همین رو توانایی توجه به جزییات میتواند برای این منظور بسیار مهم و مفید باشد. با توجه به اینکه افراد دچار اتیسم علاقه و توانمندی خاصی را در این زمینه نشان میدهند محققین در دانشگاه کمبریج آزمونی را برای بررسی این شاخصه در این افراد و همینطور افراد عادی طراحی نمودهاند تا میزان توانایی هر فرد و مغز او در سیستمایزینگ را مشخص نمایند. بر اساس نتیجهی حاصل از انجام تحقیقی گسترده، مردان عادی نسبت به زنان عادی امتیازی بالاتر و افراد بزرگسال دچار اتیسم حتا امتیازی بسیار بالاتر از مردان عادی را از این نظر کسب نمودند. این خود میتواند به نوعى (و تا حدی) توجیهی برای این موضوع نيز باشد که چرا مردان عموما بیشتر به سمت رشتههایی در زمینه امور فنی و مهندسی و زنان عموما بیشتر به سراغ رشتههای علوم اجتماعی یا درمانی میروند و اكثريت بزرگسالان دچار اتيسم يا آسپرگر در رشتههاى فنى و مهندسى و يا علوم پايه بسيار خوش مىدرخشند و حتا دانشمندانى چون نيوتون، اينشتن و مارى كورى و يا بسيارى ديگر از مشاهير كه بر طبق شواهد و به احتمال فراوان در طيف اتيسم بودند مرزهاى دانش را با نبوغى حيرت انگيز گسترش دادند (اقلا در ده درصد از موارد دچار اتيسم انواع متفاوتى از نبوغ در زمينههاى مختلف مانند رياضى، موسيقى، فعاليتهاى مرتبط با حافظه و.. ديده مى شود). در همین راستا در پژوهش دیگری یک تست فیزیک را به دو گروه از کودکان نشان دادند، گروه کودکان طبیعی ۱۲-۱۶ ساله و دیگری گروه کودکان دچار آسپرگر ۸-۱۱ ساله و نتیجه این بود که میانگین پاسخ درست در کودکان دچار آسپرگر علیرغم سایر مشکلاتشان (در برقراری ارتباط) و سن کمتر آنها به میزان چشمگیری بالاتر از کودکان عادى بزرگتر از آنها بود! از مجموع آنچه گفته شد میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که اتیسم زمانی که پای درک و انجام تعاملات ارتباطی با فرد یا افراد دیگر و برقراری روابط اجتماعی و درک مسایل مربوط به آن در ميان باشد مىتواند در برخی موارد (و نه در همهی افراد دچار آن) عملا نوعی اختلال تلقی شود اما از سوی دیگر و همزمان دربرگیرندهی نوعی توانمندی خاص در درک ساختار و عملکرد سیستمهای مختلف است؛ از همین رو امروزه این ایده (بخصوص در انگلستان) به درستی در حال گسترش است که در صورتی که میزان قابل قبولی از مهارتهای ارتباطی و اجتماعی در فرد دچار اتیسم وجود داشته باشد و در نهایت نوعی “انطباق پذیری” اجتماعی را در زندگی این افراد شاهد باشیم (که در بسیاری از آنها و بخصوص در موارد آسپرگر اين را میتوان دید) دیگر اتیسم را "نمیتوان و نباید" یک اختلال دانست و در این صورت علیرغم آنکه نیاز به دریافت حمایتهای لازم و کمکهایی خاص از جانب متخصصین مربوطه٬خانوادهها و نهادهای دولتی و اجتماعی همچنان و ضرورتا وجود دارد اما آن را تنها بعنوان یک شرایط و وضعیت خاص و متفاوت (از حالت معمول و عادی) و نه اختلال یا بیماری در نظر گرفت. این همان چیزیست که یافتههای روز افزون دانش عصبپژوهی شناختی نیز کاملا موید آن است، شواهد بسیاری که به روشنی نشاندهندهی وجود “تفاوت” در ساختار و عملکرد مغز این افراد است و نه اساسا و الزاما "اختلال" در آن. و این تفاوتها در بعضی موارد و تحت تاثیر عوامل متعدد و نه چندان شناخته شده وراثتی و محیطی میتوانند چنان شدید باشند که عملا شاهد نوعی ناتوانی و اختلال در فرد و ارتباطات و جریان عادی زندگی او باشیم و یا آنقدر خفیف که به کمک درمانها٬آموزشها و حمایتهای لازم نهایتا فرد بتواند نوعی سازگاری را با محیط و اجتماع خویش بدست آورده و زندگی معمول و مستقلی را داشته باشد
برداشت آخر
در حال حاضر هیچ راه حل و یا درمان قطعی برای اتیسم وجود ندارد و تلاش های گسترده برای پاسخ به سوالات بی شماری که در رابطه با اتیسم مطرح است و در نهایت یافتن راهی برای ارائه ى کمک هاى بهتر و بیشتر به افراد دچار آن در جریان است. در پایان بد نیست به این موضوع هم اشاره ای کرد که اگرچه تمامی محققین و متخصصین امر بر اهمیت و لزوم انجام آموزشهای فشرده و مداخلات درمانی زودهنگام در کودکان دچار اتیسم تاکیده کرده و تحقیقات فراوانی نیز موید ضرورت و اثربخشی آن خصوصا در سنين پايين است با این حال ذکر این نکته نیز شاید برای بسیاری جالب باشد که بسیاری از افرادی که دچار اتیسم بوده اند نظیر دكتر تمپل گرندین و... ضمن تایید این مساله و تاكيد بر آن براى كم كردن مشكلات ارتباطى-اجتماعى و كمك هر چه بيشتر براى انطباق پذيرى اجتماعى آنها؛ بارها و به صراحت عنوان کرده اند که در نهايت حتا اگر هم امكان درمانی قطعی (به معناى تبديل شدن به فردى عادى) وجود می داشت او و آنها حاضر به انجام آن نبودند چرا که اتیسم به آنها شیوه ای متفاوت از تجربه ی دنیا و در بسیاری موارد توانمندی هایی خاص و منحصر به فرد را داده است. مطالعه و کار کردن در این زمینه و با این انسان های جالب توجه برای من٬ صرف نظر از آنکه نشان دهنده ی اهمیت و لزوم وجود اراده و همتی واقعی برای شناساندن بهتر آن در جامعه و مواجهه بهتر با آن در چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس سیاست گذاری های کلان سلامت و بهداشت و کمک به خانواده ها و متخصصین مرتبط با آن بوده است٬ این پیام را هم به همراه داشته که این افراد دنیا را به شكلى دیگر و متفاوت از ما می بینند و درک می کنند و واقعیات از دریچه ی چشم و ذهن این افراد شکل بغایت دگرگونه ای دارد که پر از چالش های کوچک و بزرگ است؛ چالش هایی که در عین غریب و حتا اسرارآمیز بودن ماهیتشان گاه گرته هایی از شادی و مسرت و حیرت را نیز با خود به همراه دارند و نهایتا پی برده ام که به راستی تلاش برای شناخت بهتر دنیای آنها نتیجه اش شناخت بهتر دنیای خودمان خواهد بود
کارآیی هنر در شناخت سازوکار مغزی طیف «اُتیسم» و «آسپرگر»
دریچهای ناگشوده به ذهنهای پرتنش
عبدالرحمن نجل رحیم . عصب شناس و عصب پژوه
در عصبپژوهی و علوم شناختی امروزی، طیف اُتیسم و آسپرگر را پدیدهای ناشی از اتفاقات استثنایی در طول
رشد مغزی هنگام تکوین جنینی و سالهای اولیه پس از تولد محسوب میکنند که در آن تفاوتهای اساسی در رفتار اجتماعی شخص مبتلا، به درجات متنوعی بروز میکند. جالب اینکه این تفاوت رشد مغزی استثنایی با وجود ایجاد تفاوتهای رفتار اجتماعی، اغلب با استعدادهای طبیعی و حتی استثنایی و بینظیر در تواناییهای کارکرد مغزی (ذهنی) همراه است. هنوز علت یا علتهای این پدیده استثنایی در رشد مغزی معلوم نشده است ولی با افزایش ابزارهای علمی لازم برای شناخت آن و یافتههای 30سال گذشته، نظریههای علمی چندی در پیرامون آن بهوجود آورده است. با توجه به اینکه موارد مختلف طیف اُتیسم و آسپرگر، با توانایی کارکرد بالای مغزی و خلاقیت هنری همراه است، این سوال مهم در این مقاله مورد بحث قرار میگیرد که آیا میتوان از این موضوع برای راستآزمایی نظریهای علمی درباره طیف اُتیسم و آسپرگر استفاده کرد؟
بر اساس یافتهها، طیفی از مبتلایان به اُتیسم و آسپرگر، درعینحال که در نشاندادن احساسات خود در برخوردهای رودررو و چشمدرچشم با دیگران در زندگی اجتماعی، دچار مشکل هستند، ممکن است استعدادهای مغزی شگفتانگیزی داشته باشند. طبق نظریه «سایمون بارون کوهن»، افراد در طیف اُتیسم و آسپرگر، به درجاتی نمیتوانند خود را به جای دیگری بگذارند و احساسات آن دیگری را درک کنند، یعنی همدلی یا هماحساسی (امپاتی) داشته باشند. از طرف دیگر پژوهشها نشان میدهد در میان افراد با اُتیسم شدید، گاه استعدادهای شگفتانگیزی برای خلاقیتهای هنری، علمی و فنی بروز میکند. بررسیها تاییدگر نشانههایی از وجود صفات بارز نوعی اُتیسم یا آسپرگر در هنرمندان نقاش، موسیقیدانها، نویسندگان داستان، کارگردانان، بازیگران تئاتر و سینما و مجریان معروف تلویزیونی است که در نزد عموم، محبوب و مشهور هم میشوند. پرسش این است که چگونه میتوان هنرمند بود، ولی احساس همدلانه نسبت به دیگری نداشت؟ بنابر شواهد موجود و احتمال بروز استعداد هنری در طیف اتیسم و آسپرگر و امکان وجود هنرمندانی با صفاتی بارز، اگر طبق نظریه «کوهن»، ما در این پدیده مغزی، با فقدان یا ضعف رشد همدلی یا هماحساسی در مغز مبتلایان روبهرو هستیم، پس چرا آنها در خلاقیتهای هنری و ابراز احساسات همدلانه خود موفق عمل میکنند؟ آیا احساس همدلانه در رابطه با دیگری در خلاقیت هنری آنها نقش ندارد؟ آیا میشود بازیگری بدون اینکه بتواند خود را در جای دیگری بگذارد، نقش آندیگری را بهخوبی بازی کند؟ بنابراین وجودخلاقیت هنری همراه با هردرجهای از اتیسم یا آسپرگر، خودبهخود میتواند ادعایی علیه این نظریه باشد.
نظریه دیگری که در سالهای اخیر، هوادارانی پیدا کرده است، بر عکس نظریه اول، جهان مبتلایان به اتیسم و آسپرگر را جهانی پرتنش همراه با احساساتی افراطی ارزیابی میکند و علت فرار و گریز آنها از ارتباط چشمدرچشم با دیگران را نه به علت فقدان احساسات برای دیگران، بلکه نتیجه شدت این احساسات میداند. در طیف اُتیسم و آسپرگر، همدلی یا هماحساسی زیاد از حد و افراطی (هیپرامپاتی) وجود دارد و آنها برای حفظ خود از هجوم احساساتی ویرانگر، از رویارویی با دیگران فرار میکنند و چارهای دیگر میجویند و گاه این چاره، به صورت تواناییهای استثنایی در هنر و علم بروز پیدا میکند
از پیشگامان نظریه جهان پرتنش بر اساس نوروبیولوژی اُتیسم، «کاملیا» و «هنری مارکرام» از موسسه پژوهش مغزی در پلیتکنیک لوزان سوئیس هستند. آنها بر اساس یک یافته بالینی که مصرف قرص ضدتشنج و تنظیمگر خلقوخو (به نام سدیم والپرات) در زنان حامله، احتمال تولد فرزند دارای اُتیسم را بالا میبرد، مقدار زیادی سدیم والپرات را به موشهای حامله، تزریق کرده و اثر آن را در مغز بچهموشها بررسی کردند، تا مدلی حیوانی برای بررسی اساس بیولوژیکی این پدیده رشدی در مغز آنها پیدا کنند. در آزمایشهای متعدد و پیچیده انجامشده نشان داده شد به علت افزونی ارتباطات رشتههای عصبی در مناطق مهم مغز از جمله کورتکس جدید و آمیگدال (هسته بادامی)، نوعی تظاهرات رفتاری شامل حساسیت مفرط به محرکات حسی، پرحافظگی و تمرکز و توجه افراطی روی جزییات، اعمال از روی استیصال همراه با ترس و اضطراب بروز پیدا میکنند. این رفتار زاییده هجوم محرکات در نتیجه وفور شکلگیری ارتباطات و پیوندهای زودرس در مغز است که شانس فرصت انسجام و هماهنگی در ضمن رشد مغزی را کاهش میدهد. هجوم احساسات ناشی از پرعملی مدارهای خاصی از مغز، موجب ترس و وحشت از رویارویی با هجوم محرکات و تقویت مکانیسم گریز و فلجشدن فعالیت ذهنی در بعضی از موارد میشود. واقعیتی که جسته و گریخته در این شرایط پرتنش ساخته میشود، واقعیتی پر از جزییات افراطی (هیپررئالیتی) است. در این وضعیت، بهدستآوردن تصویری کلی از جهانی که ساخته میشود، گاه غیرممکن میشود. چنین جهانی پرتنش، اغلب ترسناک، گیجکننده و با اضطرابی فلجکننده همراه است. طبق این نظر، در این وضعیت، گاه گریز از مهلکه، دیگری و جمع، الزامآور میشود. پس شاید بتوان گفت این گریز از جمع و پناهبردن به خلوت، نشانه کمبودن همدلی و هماحساسی در آنها نیست، بلکه نشانه لبریزی احساساتی بیش از توان تحمل است
حال طبق این نظریه، اگر در طیفی از اُتیسم و آسپرگر، با چنین تفاوت کارکری مغزی نسبت به افراد عادی و حساسیت زیاد به محرکهای بیرونی از جمله محرکهای هیجانی از جانب دیگران، توان غلبه بر بحران و آشوب ناشی از این پرکاری تنشآمیز مغزی بهوجود آید که به نظمی نو منجر شود، راه رسیدن به خلاقیت هنری نیز هموار میشود. اینچنین است که نظریه وجود احساسات همدلانه بیش از حد معمول در طیف اُتیسم و آسپرگر، با کارکرد بالای مغز، راه را برای توضیح استعدادهای استثنایی در عرصه خلاقیت هنری در این طیف باز میکند. وجود حساسیت بسیار بالای این افراد در مقابل پدیدههای محیطی در عرصههای مختلف، قدرت پرداختن به جزییات فراتر از میدان توجه افراد دیگر، حافظه بیش از حد معمول آنها، قدرت تکرار و وسواسی بیشازحد معمول الگوهای عملی و اصرار در ادامه آنها برای فرار و گریز از هجوم متغیرهای آزاردهنده، همه و همه میتواند در کار خلاقانه هنری بهکار گرفته شود. از طرف دیگر، در برخی موارد پرداختن به رشتههای مختلف هنری، خود میتواند تواناییهای استثنایی طیف اُتیسم و آسپرگر با کارکرد بالای مغزی را در مسیری خلاقانه و سازنده هدایت کند
خیلی جالبه، شاید بشه یک روز سیستم مغز به دست این افراد رمزگشایی بشه
ReplyDelete