Wednesday, 20 July 2016

خودکشی؛ بوف کور زندگی


این مطلبی است که برای برنامه ۳۷ درجه بی‌بی‌سی فارسی نوشته‌ام و در صفحه این برنامه منتشر شده است




  “یک دیوانگی کردم٬به خیر گذشت”
  
این بخشی از نامه‌ای است که صادق هدایت پس از اولین اقدام به خودکشی به برادرش نوشت. او در سال ۱۳۰۷ تلاش می‌کند خودش را در رودخانه‌ای در پاریس غرق کند٬قایقی از راه می‌رسد و نجاتش می‌دهد. او هرگز درباره دلایلش حرفی نزد اما عده‌ای دلایل این اقدامش را مشکلات عاطفی٬دوری از وطن و… ذکر کرده‌اند. این ماجرا بعدها الهام‌بخش داستان “زنده به گور” او می‌شود و می‌نویسد: “همه از مرگ می‌ترسند و من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند! کسی تصمیم به خودکشی نمی‌گیرد٬خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و سرشت آنهاست٬نمی‌توانند ازش بگریزند.” 
۲۳ سال بعد اما در پایان تقلایی سخت با مشکلات حل نشده روانش او خود را در بن‌بست قاطع مرگ می‌یابد؛ در حالیکه با ویزایی دوماهه و بعنوان “بیمار روحی” در پاریس اقامت داشت در یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۲۰ و در دومین اقدام برای خودکشی به زندگیش پایان داد 

هفتاد و پنج سال از آن تاریخ گذشته و در این مدت هر روز بسیاری در گوشه و کنار جهان به شکل‌های مختلف دست به خودکشی می‌زنند. طبق آمارهای سازمان جهانی بهداشت سالانه بیش از ۸۰۰ هزار نفر در اثر خودکشی جانشان را از دست می‌دهند و این سومین علت شایع مرگ میر در افراد ۱۵-۴۴ سال در جهان است. به عبارت دیگر در هر ۴۰ ثانیه یک نفر و برای درک بهتر اهمیت ماجرا می‌توان تصور کرد که از ابتدای خواندن همین مقاله تا به این جا اقلا یک نفر در گوشه‌ای از جهان دست به چنین اقدامی زده و جان خود را از دست داده است. این نه یک داستان تخیلی که واقعیتی تلخ است که بشر در طول تاریخ همواره با آن مواجه بوده‌ است   
اما آیا آنطور که هدایت و بسیاری از مردم به مانند او باور دارند٬خودکشی همراه و همزاد برخی و در “خمیره و سرشت” آنهاست؟ آیا واقعا از آن گریزی نیست؟ بطور خلاصه پاسخ این سوالات مشخصا خیر است؛ هر فردی در شرایطی خاص (یا بحرانی) ممکن است به سمت افکار خودکشی و یا اقدام به آن سوق پیدا کند. خودکشی با بعضی‌ها و در خمیره و سرشت آنها و سرنوشت اجتناب‌ناپذیرشان “نیست” و اصلا هیچ شواهد علمی که چنین چیزی را نشان دهد یا تایید کند وجود ندارد. همینطور هر کسی که دچار چنین وضعیتی شده هم “می‌تواند” از این افکار نجات یابد. اگرچه طبق برخی آمارها از هر ۱۰۰ هزار نفر تنها ۱۲ نفر دچار چنین افکاری می‌شوند اما آگاهی از برخی حقایق مرتبط با خودکشی٬تمیز واقعیات از باورهای غلط و رایج درباره آن و کمک به این افراد و تلاش برای پیش‌گیری از آن وظیفه‌ای همگانی و بر عهده همه ما است و نه صرفا مشکل کسانی که با آن مواجه شده‌اند       
مدتی است که هر روز اخبار مختلفی درباره خودکشی‌های متعدد در ایران می‌شنویم. احساسات بسیاری برانگیخته شده و سوالات پرشماری مطرح شده است. متاسفانه به دلایل مختلف آمار دقیق و رسمی از میزان و چند و چون اقدام به خودکشی در ایران و مناطق مختلف آن در دست نیست اما طبق آخرین آمارهای اعلام شده این میزان ۵.۳ نفر در هر ۱۰۰ هزار نفر است. با این حال بر حسب شواهد و قرائن موجود به نظر می‌آید تعداد واقعی موارد اقدام به خودکشی بسیار بیشتر از این رقم باشد. بطور مثال به دلیل ننگ خودکشی در ایران٬در بسیاری موارد و به اصرار فرد یا خانواده‌اش اقدام به خودکشی به عنوان حادثه یا جراحتی غیرعمدی ثبت می‌شود. طبق گفته مسئولان این آمارها در چند سال اخیر رو به افزایش بوده است. در طی ماه‌های اخیر پوشش وسیع رسانه‌ای بر روی این مساله توجه عموم مردم و مسئولان امور سلامت جامعه را بیش از پیش به خود جلب کرده است. مساله‌ای جدی که از جهات مختلف نیازمند توجهی جدی و دقیق است. واقعیت آنجاست که در عصر حاضر بیشتر توجهات و تخصیص بودجه و… نه فقط در ایران که در تمامی جهان عمدتا مختص بیماری‌های جسمی است و در این بین سهم مشکلات روان نسبتا ناچیز بوده٬هرچند که اثرات و نتایج آن بسیار گسترده و در برخی موارد مرگبار است. تصور کنید دستتان شکسته است٬چه می‌کنید؟ سریعا به پزشک مراجعه می‌کنید و درمان هم سریعا انجام می‌شود. اما حالا تصور کنید دچار افکار خودکشی شده‌اید و این افکار بیشتر و جدی‌تر از هر زمانی در ذهن شما می‌چرخد٬چه می‌کنید؟ آیا سریعا به نزد روانپزشک یا پزشکتان می‌روید و برای رفع این وضعیت کاری می‌کنید؟ طبق اعلام برخی مسئولین٬بررسی‌های انجام شده در شهرهای مختلف ایران نشان می‌دهند که تنها دو درصد از افرادی که دچار چنین وضعیتی شده‌اند به مراکز درمانی مراجعه می‌کنند و از هر ده نفر که اقدام به خودکشی کرده‌ هم تنها یک نفر برای درمان اقدام می‌کند. به مانند بسیار از نقاط جهان در ایران هم اکثر افراد به دلایل مختلف از جمله ترس از انگ خوردن٬طرد شدن٬عدم تامین هزینه‌های درمان توسط بیمه٬ناآگاهی و… به سراغ درمان‌های لازم نمی‌روند و شاید تا مدتها نه متخصص و نه حتا هیچ کس دیگری از این مساله خبردار هم نشود. در چنین وضعی در بسیاری موارد افراد به ناچار ترجیح می‌دهند دست به “انکار” وجود یک مشکل جدی بزنند و به اصطلاح با مشکل خویش و شرایط سختی که دارند بسوزند و بسازند. نتیجه؟ فرد ممکن است پس از مدتی در نهایت استیصال و درماندگی اقدام به خودکشی نماید و یا در بهترین حالت در صورت عدم انجام چنین کاری تا مدتها (و شاید به دفعات) از چنان وضعیت روانی بغرنج و ناخوشایندی رنج ببرد 
اما در این بین سوالاتی اساسی هم مطرح است: اصلا چرا و چطور برخی از ما تصمیم به خودکشی می‌گیریم؟ در ذهن فردی که تصمیم به چنین کاری گرفته چه می‌گذرد؟ از بین باورهای رایج در این باره کدام درست است و کدام غلط؟ اصلا این مساله را چطور باید دید و برای مواجهه با آن و کمک به فردی که دچار چنین وضعیتی است چه 
باید کرد؟ و… این مطلب تلاشی مختصر برای پاسخ‌گویی به برخی از این موضوعات مهم است   


چرا و چطور خودکشی اتفاق می‌افتد؟ در حال حاضر پاسخ٬سخت ساده است: هیچ‌کس واقعا نمی‌داند. کسی نمی‌تواند با فردی که خودکشی کرده و دیگر وجود ندارد درباره‌ی این مساله صحبت کند٬تنها می‌توان با کسانی حرف زد که به انجام آن فکر می‌کنند و یا پس از اقدام به آن نجات یافته‌اند که هر دوی اینها هم مشخصا و طبق تعاریف موجود٬متفاوت از گروه اولند

با وجود پیشرفت‌های چشمگیر صورت گرفته در عرصه‌های مختلف علوم زیستی و پزشکی (مانند پیدایش داروهای موثر ضدافسردگی٬امکان توالی ژنها و ژن‌درمانی٬تصویربرداری عصبی و…) هنوز مکانیزم دقیق خودکشی مشخص نیست. در حال حاضر علم پاسخ روشنی برای این پرسش اسرارآمیز ندارد که چه تغییراتی در مغز انسان او را به سمت غلبه بر قدرتمندترین غریزه زندگیش یعنی بقا هدایت می‌کند. به نظر می‌آید آنچه که در بسیاری از این افراد اتفاق می‌افتد غلبه‌ی “خلقی بشدت افسرده” بر فکر و روانشان است٬به این صورت که جنبه‌های منفی زندگی را بسیار پررنگ‌تر و بیشتر از جنبه‌های مثبت آن می‌بینند٬حس می‌کنند که در دام مشکلاتی سخت و حل‌نشدنی گیر افتاده‌اند و نمی‌توانند هیچ راه‌حل درستی را در مقابل خود ببینند٬گمان می‌کنند که دیگر هیچ‌کس و هیچ چیز نمی‌تواند به آنها کمکی کند و نهایتا به این باور می‌رسند که بودن و زندگیشان پوچ و بی‌فایده است و هیچ راه فراری از مشکلاتشان باقی نمانده به جز مرگی خودخواسته. 
همانطور که گفته شد با وجود پیشرفت‌های فوق‌العاده اخیر در علوم مغزکاوی هنوز کسی به درستی نمی‌داند چه تغییراتی در مغز انسان باعث بروز چنین وضعیتی می‌شود. با این حال مشخص شده مختل شدن یکی از سیستم‌های عملکردی مغز که مسئولیت کنترل ماده‌ای به نام سرتونین را بر عهده دارد در بروز این مساله نقشی کلیدی دارد. سلولهای عصبی در مغز انسان با کمک انواع مختلفی از مواد شیمیایی پیام‌های مختلفی را با یکدیگر رد و بدل می‌کنند و سرتونین هم یکی از همین پیغام‌بران عصبی است که اساسا در کنترل و تنظیم خلقیات و رفتارهای ما نقشی مهم ایفا می‌کند٬مثلا در بروز یا عدم بروز پرخاشگری و یا رفتارهای تکانشی و ناگهانی (و این‌ها بطور معمول در رفتارهای مرتبط با خودکشی دیده می‌شود). با این حال مشخص نیست مشکل در این سیستم عصبی چطور و با چه شدتی باعث می‌شود فرد دست به چنین کاری بزند. همینطور معلوم نیست آیا اختلال در سطوح دیگری از عملکرد مغز هم در این بین نقشی دارد یا خیر. از سوی دیگر مشخص شده که عوامل وراثتی (ژنتیک) هم در بروز این مساله نقش پررنگ و مهمی دارند اما مکانیزم دقیق آن هنوز روشن نیست. 
حقیقت آن است که درک ما از نحوه شکل‌گیری افکار خودکشی در ذهن یک فرد٬تشدید آن و نحوه جلوگیری یا پیش‌گیری از آن نسبت به دو و نیم قرن پیش٬یعنی زمانی که برای اولین بار خودکشی بعنوان یک مساله زیستی و پزشکی و نه صرفا فلسفی مورد بررسی قرار گرفت پیشرفت چندانی نکرده است. دشواری تلاش‌ها جهت پی بردن به اینکه یک فرد پیش از کشتن خود به چه می‌اندیشد و چه اتفاقاتی در ذهن او می‌افتد به مانند این است که بخواهید سایه خود را با یک چراغ قوه بررسی نمایید. سایه به محض تاباندن نور بر آن ناپدید می‌شود. خودکشی را نمی‌توان در شرایط آزمایشگاهی بررسی کرد٬مثلا از فرد یا افرادی خواست که به خودکشی و اقدام به آن فکر کنند (یا آنها را به طریقی به این سمت هدایت کرد) و سپس روند شکل‌گیری آن را مورد بررسی قرار داد؛ به این دلیل واضح که از لحاظ اخلاقی و انسانی انجام چنین کاری هرگز درست نیست. همینطور نمی‌توان آن را در حیوانات دیگر دید و بررسی کرد و البته نمی‌توان با کسانی که دست به این کار زده‌اند و جان خود را از دست داده‌اند درباره‌اش صحبت کرد. در نتیجه برای بررسی علمی آن تنها دو راه وجود دارد: روش اول بررسی زندگی و وضعیت کسانی که دست به این کار زده‌اند و جان باخته‌اند (وصیت‌نامه٬دست‌نوشته٬ویدیوهای باقی‌مانده از فرد و بطور خلاصه هر چیزی که به ما سرنخی از شکل‌گیری این افکار در ذهن او و نهایتا انجامش بدهند) و روش دوم ارزیابی و مصاحبه با کسانی است که اقدام به خودکشی کرده اما نجات یافته‌اند (که البته شرایط روانی و افکار آنها متفاوت از کسانیست که اقدام به این کار کرده و جان باخته‌اند و ضمنا حافظه و یادآوری‌های آنها از آنچه که قبل انجامش در ذهنشان گذشته ممکن است چندان دقیق و درست هم نباشد). اینها بخشی از پیچیدگی‌هاییست که در راه مطالعه پدیده‌ی‌ معماگونه‌ی خودکشی وجود دارد. با این حال باید اذعان کرد این روش‌ها بی‌فایده هم نیستند. با استفاده از آنها می‌توان اطلاعات مفیدی درباره‌ی احتمال چگونگی شکل‌گیری این افکار و روند تبدیل شدن آن به عمل را در افراد مختلف بدست آورد اما مکانیزم دقیق آن را نمی‌توان مشخص کرد.

            
عوامل بروز افکار خودکشی در شرق و غرب٬از کشوری به کشوری دیگر و از منطقه‌ای به منطقه دیگر و نهایت از فردی به فرد 
دیگر می‌تواند متفاوت باشد. بر اساس نتایج یک پژوهش که اخیرا در نشریه پزشکی لانست منتشر شده مهم‌ترین علل بروز خودکشی در ایران مسایل خانوادگی (۳۲٪)٬مشکلات ازدواج (۲۶٪)٬فشارهای اقتصادی (۱۲٪) و مشکلات تحصیلی (۵٪) عنوان شده اما تاثیر مشکلات روان٬اثر خودکشی‌های تقلیدی (بر اثر پوشش نادرست اخبار خودکشی در رسانه‌ها)٬دسترسی به قرص و مواد و… نشده است. در غرب پاره‌ای از مشکلات شدید روان از جمله اختلال افسردگی و در مقیاسی کمتر اسکیزوفرنی٬اعتیاد و… از جمله عوامل زمینه‌ساز بروز این افکار یا تشدید آنها شمرده می‌شود. در هر حال یک چیز روشن است: همان طور که افکار٬احساسات٬باورها٬شخصیت و زندگی هر فرد متفاوت از دیگریست شرایط بروز افکار خودکشی و اقدام به آن هم در هر فرد متفاوت از دیگریست٬حتا اگر ظاهرا مشابهتی وجود داشته باشد. دلایل متفاوت و گسترده زیستی٬روانی٬اجتماعی و.. در تعامل با هم باعث بروز این مساله می‌شود نه صرفا “یک دلیل مشخص”. این باور اشتباه در میان اکثر مردم رواج دارد که همه کسانی که دست به خودکشی می‌زنند “حتما و الزاما” دچار یکی از انواع مشکلات روان هستند اما واقعیت چیز دیگریست. اگرچه بسیاری از این افراد ممکن است دچار مشکلاتی نظیر افسردگی و اعتیاد باشند اما “همه” آنها الزاما دچار مشکلات روان نیستند. بررسی‌ها نشان داده یک سوم خودکشی‌ها بصورت ناگهانی و بدون وجود پیش‌زمینه‌ای از مشکلات روان اتفاق می‌افتد؛ یعنی از زمان گرفتن تصمیم قطعی تا انجام آن تنها چند دقیقه یا چند ساعت فاصله است. هرچند ممکن است برخی از این افراد درباره اقدام به این کار با کسی صحبت کنند اما این در همه موارد دیده نمی‌شود و مثلا ممکن است در حالیکه یک یا چند روز و یا حتا چند ساعت قبل از انجامش به نظر اعضای خانواده یا دوستانشان خوب و سلامت می‌آمدند بدون هیچ نشانه مشخص و هشدار قبلی و بطور ناگهانی پایان زندگی خود را رقم بزنند. واقعیتی غم‌انگیز و گزنده که به نوبه خود بر پیچیدگی‌های شناخت و مواجهه با آن می‌افزاید            


تقریبا همیشه پس از شنیدن خبر خودکشی یک فرد٬اولین سوالی که به شکلی طبیعی خانواده و دوستان او با اندوه و رنجی بی‌پایان مطرح می‌کنند این است که چرا این کار را کرد؟ و سپس سعی می‌کنند به آن فرد٬حرفها و کارها و شرایط زندگیش دوباره فکر کنند و دلیلی برای این کارش بیابند. در بسیاری موارد٬نوعی حس شرم و گناه عارض بازماندگان فرد درگذشته می‌شود: باید می‌فهمیدم٬باید بیشتر دقت می‌کردم٬چه کار می‌توانستم بکنم و نکردم؟ با این حال همان‌طور که بسیاری از متخصصین امر همواره به آن اشاره داشته‌اند در صورتی که در نهایت این اتفاق افتاد لازم است تا بازماندگان فرد این واقعیت را در ذهن داشته باشند و بپذیرند که این نوع مرگ در حال حاضر پیش‌بینی‌پذیر نیست و در صورتی که کسی واقعا تصمیم به انجامش بگیرد در همه موارد امکان فهمیدن و جلوگیری از آن (حتا با وجود تلاش‌ فراوان آنها) وجود ندارد. این یکی از پارادوکس‌های خودکشی است؛ اینکه اغلب هر اندازه فردی مصمم‌تر به انجام این کار باشد بیشتر سکوت و مخفی‌کاری می‌کند. از همین جهت می‌توان گفت در میان افرادی که تصمیم به انجام این کار می‌گیرند نجات جان کسانی که بیشترین نیاز به کمک را دارند ”سخت‌ترین” است. این مساله شاید یکی از دلایل بروز یک باور رایج و اشتباه دیگر در جامعه است: فردی که مصمم و جدی تصمیم به خودکشی گرفته اگر نتواند راه یا ابزاری برای انجام این کار پیدا کند در نهایت روش و وسیله دیگری پیدا خواهد کرد و در نتیجه نمی‌توان به او هیچ کمکی کرد٬چرا که با همچین تصمیم و ذهنیتی کار او تمام است. این یک باور اشتباه است چرا که همیشه امکان کمک و نجات جان همچون فردی وجود دارد. در واقع با چنین دیدگاه و تصور اشتباهی٬مسئولیت خودمان برای کمک و احیانا محافظت از یک انسان را نادیده می‌گیریم. خودکشی پاسخی ابدی به مشکلات و بحران‌هایی است که اغلب موقتی هستند. مغز انسان با توانایی سازگاری فوق‌العاده خود امکان وفق پیدا کردن با شرایط موجود٬مواجهه با مشکلات و نهایتا تغییر آن را به ما داده است. از بین بردن خود٬هرگز راه حل یک مشکل نیست بلکه تنها پاک کردن ابدی صورت مساله با فرار از خود و تحمیل درد و رنجی بی‌پایان بر بازماندگان و عزیزان آن فرد است. بسیاری از این افراد با دسترسی به حمایت‌های عاطفی و روانی و کمک‌های تخصصی مناسب می‌توانند از این دوره تردید موقت بین مرگ و زندگی نجات یابند و به زندگی عادی خود ادامه دهند. درست در همین جاست که آشنایی ما با نشانه‌های هشدارآمیز خودکشی٬گوش به زنگ بودن و رصد کردن آنها در حرف‌ و رفتار عزیزان و اطرافیان ما اهمیت و ضرورتی حیاتی پیدا می‌کند. بطور مثال حرف زدن درباره خودکشی (کاش می‌مردم٬دیگه زندگی برام بی‌معنی/بی‌ارزش شده و…)٬نداشتن یا از دست دادن امید به آینده (باور اینکه دیگه اوضاع هرگز بهتر نمیشه و به دام افتادن در وضعیتی اسف‌بار و…)٬داشتن احساس شدید بی‌ارزشی/گناه/شرم/نفرت از خود٬جستجوی چیزهایی که می‌توانند در اقدام به خودکشی به کار آیند: قرص٬سلاح و… تماس یا دیدار غیرمنتظره با خانواده و خداحافظی کردن ناگهانی از آنها و یا حرف و عملی که نشان دهد دیگر او را نخواهند دید و… این‌ها علایمی هشداردهنده هستند. علایمی که افراد با نشان دادن آنها در واقع در حال ابراز اندوه٬درماندگی و استیصال روانِ رنجور خویشند و در اعماق فکر و احساسشان در جستجوی گرفتن پاسخی مناسب و دریافت کمکی‌ هستند که بیش از هر زمان به آن نیازمندند. گاهی هم این نشانه‌ها پنهان نیست و کاملا آشکار است٬مانند خودکشی در ملاعام. اقدام به خودکشی در ملاعام در واقع در بطن خویش نوعی فریاد کمک‌خواهی از دیگران است و این افراد در آن لحظات در تردید بین مرگ و زندگیند؛ از طرفی آرزو می‌کنند تا بمیرند اما همزمان هم آرزو می‌کنند تا نجات یابند. بعبارتی در منتهاالیه فکر و احساسشان مایوسانه در جستجوی کورسویی از امید و کمک هستند. البته در پاره‌ای موارد می‌توان نشانه‌هایی از اعتراض را هم در آن دید. در هر حال شناسایی نشانه‌های هشدارآمیز و درک رفتارهای مرتبط با آن و نادیده نگرفتن آنها اهمیتی حیاتی دارد و آگاهی از این مسایل به مانند یادگیری کمک‌های اولیه بر همه ما واجب است٬چرا که می‌تواند بسادگی باعث نجات جان کسی بشود که شاید یکی از عزیزان خود ما باشد


در میان مشکلات مرتبط با مساله خودکشی٬ننگ مرتبط با آن (به مانند سایر مشکلات روان) بر دشواری مواجهه با آن می‌افزاید. یکی از نتایج همین مساله بروز این باور رایج و اشتباه است که اگر فردی یک بار تصمیم به خودکشی گرفت یا دست به چنین اقدامی زد همیشه همینطور باقی خواهد ماند و این فکر و تصمیم هرگز از ذهنش بیرون نخواهد رفت. اما اینطور نیست و چنین تصوری چیزی جز یک افسانه و بعبارتی یک “انگ” نیست. اگر چنین اتفاقی افتاد و فرد زنده ماند هرچند ممکن است در آینده افکار خودکشی دوباره به ذهنش بیایند اما این افکار اکثرا موقتیند و نه دایمی. چنانچه یک نفر مدتی دچار این افکار بوده یا دست به چنین کاری زده باشد باز هم می‌تواند پس از آن و فارغ از چنین افکار و تصمیماتی یک زندگی خوب و طولانی را داشته باشد. پژوهش جالبی نشان داده از هر ده نفری که اقدام به خودکشی کرده و نجات یافته‌اند نه نفر آنها (در آینده) دیگر دست به این کار نمی‌زنند و دوباره سراغ انجامش نمی‌روند٬حتا اگر قبلا از روش‌هایی مطمئن مثل شلیک گلوله به سر یا انداختن خود در مقابل قطار در حال حرکت استفاده کرده باشند. این معنایش چیست؟ ساده‌ترین معنایش این است که همه ما حتا در سخت‌ترین و تاریک‌ترین لحظات زندگیمان درست وقتی فکر می‌کنیم که زندگیمان واقعا به آخر خط رسیده و تنها راه باقیمانده خودکشی است “در اشتباهیم” و “هنوز راهی هست” حتا اگر در آن لحظات نتوانیم یا نخواهیم بدانیم. اینکه در صورت دریافت کمک و درمان‌ لازم٬حال ما قطعا بهتر خواهد شد و بعد از آن هم احتمالا هرگز به سراغ انجام دوباره چنین کاری نخواهیم رفت

 شاید بسیاری از شما که این مطلب را می‌خوانید تاکنون در برهه‌ای از زندگیتان افکار خودکشی را تجربه کرده باشید یا در بین عزیزان و دوستانتان با چنین افکاری مواجه شده باشید. این اتفاقی است که می‌تواند برای هر کدام از ما و در شرایطی خاص پیش بیاید. خودکشی در تمام موارد صرفا یک “پاسخ ساده” به موقعیتی بد نیست و ممکن است بدون هیچ دلیل به ظاهر مشخصی در ذهن هر فردی جای بگیرد: چه دچار یک مشکل روان (مانند افسردگی) باشید یا نباشید٬چه مجرد باشید یا متاهل٬چه پولدار باشید یا فقیر٬چه تحصیلکرده باشید یا نباشید و… این قبیل افکار چیزیست به مانند هوای بد یا زمستان که همیشه وجود داشته و دارد و در شرایطی خاص و گاه بی هیچ دلیل خاصی ممکن است در ذهن برخی پدیدار بشود. همانطور که از آمدن زمستان نمی‌توان جلوگیری کرد از بروز چنین افکاری در ذهن آنها هم نمی‌توان پیشگیری کرد و تنها می‌توان با آن درست رو به رو شد. همانطور که می‌شود با پوشیدن لباسی گرم از سرمای زمستان نجات یافت با کمک مناسب به افراد دچار این وضعیت هم می‌توان به آنها کمک کرد تا زمستان روانشان را پشت سر بگذارند. به یاد داشته باشیم که این افراد خودشان اسیر شرایطی ناخواسته‌اند که چگونگی اتفاق افتادنش هم در مورد هر یک از آنها می‌تواند متفاوت و نامشخص باشد. ‌پرسیدن و فکر کردن درباره‌ی دلایلش هم شاید در نهایت اهمیت چندانی نداشته باشد و آنچه که واقعا اهمیت می‌یابد فهمیدن درست این شرایط و کمک به فردی است که در این وضعیت ناخوشایند قرار گرفته است. شاید مهم‌ترین کاری که همه ما می‌توانیم و باید انجام بدهیم “جدی گرفتن” آن (و نه به شوخی گرفتن مساله یا به چالش گرفتن فرد با گفتن حرفهایی مثل: تو ضعیفی و عرضه و جراتش رو نداری و…) و درک شرایط او است. درک رنج و ناامیدی و درماندگی یک انسان که به هر دلیلی خود را در پایان مسیر زندگیش می‌بیند. درک اینکه او بیش از هر زمان دیگری واقعا نیازمند شنیده شدن٬درک شدن٬همدلی ما و همراهی با او جهت دریافت کمک فوری از یک روانپزشک است. درک اینکه آنها در چنین وضعیتی دنیا را دیگر از همان دریچه‌ای که قبلا می‌دیدند یا ما می‌بینیم نمی‌بینند؛ نمی‌توانند که ببینند. درک اینکه علیرغم تلاش‌های شما ممکن است جایی تلاش کنند تا به افکارشان جامه عمل بپوشانند و به زندگی خود خاتمه دهند و اگر چنین شد لازم است با وجود آزردگی و ناراحتی‌مان بر خود مسلط باشیم٬بدانیم آنها به قصد آزار ما چنین تصمیماتی را نگرفته‌اند. سرزنششان نکنیم٬تنهایشان نگذاریم و حتا بیش از پیش در کنارشان باشیم و در نهایت به آنها کمک نماییم تا درمان‌های ضروری را سریعا دریافت نمایند. درک و حمایت کسی که در چنین وضعیتی گرفتار آمده و همدلی و کمک به او کار ساده‌ای نیست چرا که آگاهی بر رنج٬رنج آگاهی را افزون می‌کند اما بدون حتا ذره‌ای شک و تردید در چنین موقعیتی این مهربانانه‌ترین٬نجیبانه‌ترین و انسانی‌ترین کاری است که می‌توانیم در قبال انسانی دیگر انجام بدهیم

No comments:

Post a Comment