این مطلب یادداشت کوتاهیست که امروز دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ در صفحه ی اول روزنامه ی شرق به شماره ۲۱۷۶ به چاپ رسیده است و در آن از زاویه ای متفاوت به ماجرای قتل دبیر فیزیک یکی از دبیرستان های بروجرد توسط دانش آموزش پرداخته ام
خبر کوتاه و بغایت تکان دهنده بود: دانش آموزی در یکی از دبیرستان های شهرستان بروجرد در سر کلاس درس و در مقابل چشمان وحشت زده سایرین با ضربات چاقو معلم فیزیک خود را به قتل رسانید. شاید هر روز در صفحات حوادث روزنامه خبرهای مختلفی از انواع جرم و جنایت را بخوانیم و بشنویم٬ اما مختصات این حادثه آشکارا متفاوت بوده است. شاید اولین و مهم ترین پرسشی که پس از شنیدن این خبر در ذهن ما پدید می آید این باشد که: چرا؟ چرا و چطور یک نوجوان ۱۴ ساله ممکن است زندگی مردی محترم که آموزگارش هم بوده را با تیزی خود این گونه فاجعه بار پایان دهد؟ این سوالی بسیار مهم است که پاسخی درست و روشن را می طلبد. درک اهمیت ماجرا دشوار نیست؛ در بررسی چرایی بروز چنین حادثه ای٬ درک علت یا علل بروز آن می تواند در پیشگیری و یا مواجهه بهتر با آن به ما کمک نماید. اما در مقام پاسخ به این سوال در ظرف چند روز اخیر اظهارنظرهای متفاوتی از جانب افراد متفاوتی مطرح شده است؛ از مسایل و مشکلات تربیتی فرد تا میزان خشونت در جامعه و… طبیعتا ظرف روزهای آتی نظرات بیشتری هم عنوان خواهد شد و هر کس از ظن خود تلاش خواهد کرد تا بلکه بتواند ابعاد مختلف این ماجرا را مورد بررسی قرار دهد. با این وجود٬ وجه مشترک بسیاری از نظراتی که تاکنون در این باره در جراید رسمی و یا شبکه های مختلف اجتماعی مطرح شده مسکوت گذاشتن نکته ای مهم و اساسی است که نبض تپنده ی ماجراست٬ نکته ای که به باورم در کنار سایر نظرات موجود می تواند از زاویه ای متفاوت و به شکلی علمی و مستند تا حد زیادی توضیحی قابل اعتنا در زمینه چرایی این مساله را به ما ارایه کند و نوری بر تاریکخانه ی این تراژدی بتابد: "اختلال روانی شخصیت ضد اجتماعی” این جستار تلاشی است برای واکاوی چرایی این موضوع از این دیدگاه
در اوایل قرن نوزده میلادی بود که گروهی از پزشکان در اروپا و انگلستان پی بردند برخی از مراجعین آنها افرادی هستند که به نظر ظاهری طبیعی و سالم دارند اما در واقع نوعی “جنون و یا انحراف اخلاقی” را از خود نشان می دهند و در نتیجه برای نامیدن آنها برای اولین بار از اصطلاح "سایکوپتی" استفاده کردند و در اوایل قرن بیستم بود که این کلمه برای توضیح این گروه از افراد و ویژگی های خاص آنها تبدیل به اصطلاحی مرسوم و متداول شد. در حال حاضر سایکوپتی را نوعی اختلال روانی می دانند که خود زیرمجموعه ای از “اختلال شخصیت جامعه ستیز” است و بطور ساده منظور از آن نوعی مشکلات روانی و رفتاری پیچیده است که در آن فرد از سنین پایین (کودکی) ممکن است مجموعه ای از رفتارهای پرخاشگرانه و یا تمایلات ستیزه جویانه و خشن را به اشکال مختلف نشان بدهد٬ بعضا ممکن است بسیار در لحظه و تکانشی عمل کنند و اغلب بدون فکر و آنی دست به تصمیم گیری های عجولانه بزند٬ اغلب نسبت به احساسات و وضعیت روحی و روانی اطرافیان و دیگران کم توجه هستند و اهمیت چندانی نداده و عکس العمل مناسبی را هم نشان نمی دهند٬ مایل به انجام اعمال خلاف قانون و زیر پا گذاشتن هنجارهای اجتماعی و اخلاقیند و در نهایت افرادی بسیار خودخواه و خودشیفته و سنگ دل به نظر می آیند. خب این توضیحی بسیار کلی و مختصر از آن چیزی است که آن را سایکوپتی می نامیم. اگر احیانا با خواندن این سطور دچار نوعی نگرانی شده اید که آیا شما هم ممکن است سایکوپت باشید یا خیر٬ بهتر است خیالتان را راحت کنم و بگویم که نیستید. افراد سایکوپت اصولا از این بابت نگرانی و ناراحتی نشان نمی دهند و ندارند و در اغلب موارد حتا از این بابت احساس خوبی هم دارند و به گفته ی یک عصب شناس مشهور: اگر شما نگران این هستید که سایکوپت باشید این معنایش آن است که نیستید. امروزه علم اطلاق چنین عنوان و برچسب تشخیصی رسمی برای کودکان (افراد زیر ۱۸ سال) را غیرقابل قبول می داند که تا حد زیادی مرتبط با انگ های اجتماعی آن و تبعات ناخوشایند و تاثیر منفیش در شکل گیری شخصیت کودک است٬ با این وجود ماهیت عصبی (نورولوژیک) و علایم و نشانه های سایکوپتیک را در برخی کودکان و نوجوانان نه تنها نفی نکرده که حتا آنها را در حدود سنی پنج سالگی هم قابل بررسی و شناسایی می داند. اهمیت این مساله از آن جهت کلیدیست که بدانیم اگرچه بطور متوسط یک درصد از جمعیت جوامع دچار سایکوپتی است ولی بین ۱۵-۲۵ درصد مجرمین و جنایتکاران در زندانها دچار این اختلالند و بر اساس مطالعه ای که در آمریکا صورت گرفته مشخص شد همین مساله هزینه ای (خسارتی) معادل ۴۶۰ میلیارد دلار در سال را برای آن کشور در بر دارد. با توجه به همه اینها به روشنی می توان دید که این مساله ای شایع در جوامع مختلف است و نظام آموزش و سلامت جامعه هم ناگزیر از مواجهه با آن. حال برگردیم به حادثه اخیر. با توجه به آنچه که اتفاق افتاده می توان تقریبا از یک چیز مطمئن بود؛ اینکه این نوجوان به احتمال قریب به یقیین دچار اختلال شخصیت ضد اجتماعی است ولی شدت و شرایط و کیفیات دقیق آن لازم است با انجام مصاحبه و بررسی های تخصصی بیشتر تعیین بشود. از سوی دیگر و با در نظر گرفتن سن وی و آنچه که تحقیقات نشان می دهد می توان به اختلالاتی دیگر نظیر: بیش فعالی و نقص توجه نیز مشکوک بود. بسیاری از مجرمین در این سن نشانه هایی از رفتارهای تکانشی٬ مشکلات توجه٬ ضعف در بازداری های هیجانی و ارزش گذاری های شناختی را نشان می دهند. همینطور بررسی تاریخچه رشد روانی کودک٬ وضعیت خانوادگی و ارتباطاتش با افراد خانواده و شرایطش در محیط مدرسه و روابطش با معلم درگذشته و سایرین و سابقه ابتلا به سایر بیماری ها می تواند اطلاعات کافی را در این باره در اختیار ما قرار دهد. حتا انجام یک اسکن مغزی (آنگونه که در سایر کشورهای دنیا روال است) می تواند به متخصصین نشان دهد آیا احیانا می توان رد نشانه هایی از یک نقص ساختاری را در مغز وی یافت؛ چرا که در پاره ای موارد وجود چنین نقصی (مثلا در مناطقی از بخش های جلویی مغز مانند قشر اوربیتوفرونتال و..) می تواند باعث بروز چنین مسایلی گردد. از نقطه نظر جرم شناسی بالینی نوع٬ شدت و محل ضربه هم می تواند در انجام تشخیص بالینی وی به متخصصین کمک نماید (بطور مثال افراد دچار بیش فعالی و نقص توجه در اغلب موارد و نه همه٬ موقعیتهای شلوغ را برای این کار انتخاب نمی نمایند). ضمن اینکه بر اساس گزارش های مطرح شده وی احتمالا دچار افسردگی بوده است٬ این مساله به همراه "یاس و ناامیدی" حاصل از ضعف او در کسب نمرات لازم (که خود احتمال نوعی ناتوانی یادگیری را هم می تواند مطرح کند) و ترکیب مجموع آنها با برخی خصوصیات احتمالی سایکوپتیک٬ می تواند توضیح قابل قبولی برای بروز چنین فاجعه ای باشد. در صورت انجام بررسی های بیشتر و تخصصی تر پس از دستگیری وی می توان بهتر و دقیق تر در این باره صحبت کرد. با این همه یک چیز روشن است٬ این نوجوان دچار مشکل یا مشکلاتی جدی در حیطه ی سلامت روان بوده ولی به هر دلیل اقدامی مناسب و شایسته نه از جانب خانواده و نه از جانب مدرسه و در واقع نظام آموزشی برای شناسایی و کمک به رفع آن صورت نگرفته است. نتیجه متاسفانه خلق یک فاجعه غم انگیز بود. براستی خانواده ها چقدر از این قبیل مسایل و مشکلات و اهمیت آنها آگاهی دارند؟ نظام آموزشی ما برای شناسایی و کمک به دانش آموزانی که به هر شکل و میزانی درگیر مشکلاتی اینچنین هستند چه برنامه و تمهیدات عملی را اندیشیده و بکار بسته است؟ آیا در تمامی مدارس کشور چه در تهران چه در مناطق دور از مرکز٬ مشاورین و کارشناسانی حضور دارند که نسبت به این مسایل از مشکلات روانی گرفته تا ناتوانی های یادگیری و… اطلاعاتی کافی و به روز را داشته و بتوانند آنها را شناسایی کرده و بنوعی کمکشان نمایند تا خدمات درمانی و حمایتی لازم را دریافت نمایند؟ حقیقت آن است که بروز چنین مشکلاتی در برخی کودکان و نوجوانان اجتناب ناپذیر است اما شناسایی و کمک به آنها به منظور جلوگیری از خلق فجایع مشابه در دستان خود ماست. باید این را اذعان داشت که در این زمینه تمام وظیفه هم تنها بر دوش نظام آموزشی (و البته بهداشت و سلامت) نیست٬ که خود خانواده ها شاید اصلی ترین نقش را می توانند ایفا نمایند. از بدو تولد٬ کودکان هر ساله مراحل مختلفی از رشد فیزیکی٬ روانی٬ زبانی٬ رفتاری و.. را پشت سر می گذارند و آگاهی هر چه بیشتر از اینها و چند و چونشان می تواند به خانواده ها برای رشد و تربیت بهتر و پیشگیری از بروز مشکلات احتمالی نقشی اساسی را ایفا نماید. بطور نمونه٬ بسیاری از کودکانی با خصوصیات سایکوپتیک در دوران کودکی و مدرسه نسبت به سایر کودکان هم سن و سالشان پرخاشگری بیشتری را نشان می دهند٬ از اذیت و آزار و مسخره کردن دیگران لذت می برند٬ ممکن است براحتی وارد درگیری و نزاع کلامی و فیزیکی با دیگران بشوند٬ از آسیب زدن به افراد یا اشیا ترس و ناراحتی و پشیمانی نشان نمی دهند و شکستن قواعد و نیز انجام برخی کارهای خطرناک (مثلا بازی با آتش و...) برایشان چه بسا لذت بخش است٬ همینطور تقریبا تمامی آنها از آزار و یا کشتن حیوانات لذت می برند٬ بعلاوه در بسیاری موارد و بطور مرتب و شدید ممکن است دست به اذیت و آزار جدی و شدید برادر یا خواهر کوچکتر خود بزنند و… اینها نشانه هایی ناخوشایند اما واقعی از کودکانی است که ممکن است با احتمال بالایی در بزرگسالی تشخیص اختلال شخصیت جامعه ستیز یا سایکوپتی را دریافت نمایند٬ البته اگر خوش شانس باشند و این را در مطب یک روانپزشک دریافت نمایند و نه در زندان. تشخیص سریع تر این مشکلات می تواند در یاری رساندن و کمک به آنها بسیار کمک نماید و آینده ی بمراتب بهتری را برای آنها رقم بزند
چند روز پیش اتفاق مشابهی در شهر لیدز انگلیس رخ داد٬ نوجوانی پانزده ساله معلم خود را در سر کلاس درس و در مقابل دیدگان وحشت زده سایرین با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانید؛ زنی مهربان که پس از چهل سال کار در آستانه ی بازنشستگی خود قرار داشت و او را مادر مدرسه می نامیدند. بررسی های روانپزشکی و تخصصی نشان داد که وی دچار مشکل روانی و دارای “خصوصیات سایکوپتیک” بوده است٬ بطوریکه حتا به روشنی نشان داد از کرده خود پشیمان نبوده و این را به صراحت بیان کرد. در نهایت او را به بیشتر از بیست سال زندان محکوم نمودند و در مرکزی روانی بستری شد. تا همین دو سه دهه ی قبل در انگلستان بررسی ریشه ها و دلایل ارتکاب جرم و جنایت و یا صدور احکام مربوطه و سایر مسایل مربوط به آن بطور رسمی می توانست شامل عوامل اجتماعی٬ مشکلات و محرومیت های محیطی باشد و نه عوامل زیستی-عصبی (و احیانا وراثتی). در واقع می توان گفت این مساله بعد از جنگ جهانی دوم (و تراژدی پاکسازی نژادی نازی ها و آزمایشات پزشکی مربوط به نژاد برتر و...) برای دهه ها به منزله یک تابوی علمی و آکادمیک (و حتا اجتماعی) بزرگ و واقعی باقی مانده بود تا اینکه مطالعات مختلف عصب پژوهی با استفاده از تصویربرداری های مغز شواهد روشنی از وجود تفاوت هایی آشکار در ساختار و عملکرد مغز این افراد با سایرین را به همراه داشت بطوریکه حتا در یک مورد مشهور در آمریکا بررسی های یک عصب شناس متخصص جرم شناسی معروف بنام ادرین رین و تصاویری که از اسکن مغز یک قاتل دچار سایکوپتی بنام آنتونیو باستامانته به دادگاه نشان داد بیانگر نقصی آشکار در مغز وی و توجیهی برای عمل مجرمانه اش بود و به این صورت او را از مجازات اعدام نجات داد
واقعیت آن جاست که چنین مسایل و مشکلاتی در همه جا و همه ی کشورها وجود دارد٬ چه در بروجرد ایران چه در لیدز انگلستان. کاملا روشن و بدیهیست که راه حل مواجهه با آنها و پیشگیری از بروز حوادثی مشابه نیز پاک کردن صورت مساله از سوی مسئولین یا عموم جامعه نیست. صرف نظر از جنبه های مرتبط با مسایل قضایی و صرفا از نقطه نظر علمی باید در نظر داشت که در این موارد خاص تنبیه و مجازات این قبیل افراد با چنین پروفایل شخصیتی هم اساسا نه می تواند برای آنها مفید فایده باشد و نه احیانا سرمشقی برای آن دسته از کسانی که خصوصیاتی مشابه دارند؛ چرا که تحقیقات نشان داده برخلاف افراد عادی تنبیه و مجازات در تغییر دیدگاه و روش این افراد هیچ نقش و تاثیر مثبتی به همراه ندارد. در نتیجه تنها راه عملی و درست٬ می تواند افزایش توانمندی خانواده ها و نیز سیستم آموزشی و سلامت جامعه برای شناسایی و تشخیص زودهنگام و سریع تر این دست از مشکلات در کودکان و نوجوانان و تلاش در جهت کمک و رفع آنها باشد. استفاده از کارشناسان مجرب در مدارس و برگزاری دوره های آموزشی مناسب و به روز رسانی مرتب آنها از پیشرفت های صورت گرفته٬ می تواند قدمی موثر در این راستا باشد. با اتخاذ رویکردی صحیح٬ می توان امیدوار بود که احتمال وقوع چنین رخدادهای دردناکی در جامعه را به حداقل رسانید
نسخه ی پی دی اف این مطلب را می توانید به ترتیب از اینجا و اینجا و اینجا دریافت نمایید